يادته همیشه بهم ميگفتی بچه ای؟
منم دلم میشکستو میگفتم نخیرم، نیستم
حالا که فکر میکنم میبینم حق با تو بود
من خیلی بچه بودم
مث بچه ها برای کوچکترین چیزا ذوق میکردم
مث بچه ها دروغ بلد نبودم
مث بچه ها دلم پاک بود و وقتی میگفتم دوست دارم ینی واقعا دوست داشتم از ته ته ته دلم.
مث بچه ها دلم میشکست و اشک تو چشمام پر میشد و مث بچه ها دو دقیقه بعد میبخشیدمت
مث بچه ها صبحمو با تو شروع میکردم و شبمو با تو تموم!
اره من خیلی بچه بودم
اما تو خیلی بزرگ بودی
دوست داشتنت!
حرف زدنت!
دروغ گفتنات!
و خیلی چیزای دیگت مث ادم بزرگا بود
تو خیلی بزرگ بودی خیلی خیلی بزرگ...!!
#S_M_H
YOU ARE READING
🌘شـبکهمیـشه🌒
Fanfiction📌وضعیت: متوقف شده.🪧🤎 نگفت مادر ، خب مادر نداشتیم... نگفت پدر ، خب پدرمون بعد از مادرمون دیگه پدر نبود یه جنگجو بود... اون گفت دین ، اولین حرفش این بود ، دی... میدونید من بیشتر از یه برادر براش بودم ، من مادرش بودم ، پدرش بودم ، من همه کَسِش بودم...