🌒40🌘

35 3 0
                                    

به مرکز جنگل رسیدیم که متوجه شدم اونجا با باقی جنگل تفاوت داره...بیشتر زوم شدم و فهمیدم حشراتش خیلی زیادن...
مت به سم نگاه کرد و

مت : من رد جمعیت اون حشره ها رو داشتم و یه قسمت از کلاس زیسته...

وای گاد اون واقعا منو یاد سم میندازه به سه نگاه کردم و بلند گفتم

دین : شما دوتا عین همید...

سم زیر چشمی به من نگاه کرد و بعد رو به مکس گفت

سم : چه اتفاقی می افتاد؟

نگاه مکس بین سم و جنگل حرکت میکرد و

مت : خیلی ، یعنی از زنبور ها تا کرم های خاکی ، سوسک ها

مت به من نگاه کرد و بعد بازم به جنگل و ادامه داد

مت : تو بگو انگار اینجا جمع میشن...

مقداری اخم کردم و

دین : چرا ؟
مت : نمی‌دونم...

سم نگاهشو از ما گرفت و به نقطه ای از جنگل داد و

سم : اون چیه ؟

سم به مت نگاه کرد و مت جوابی نداد و بعد اون نگاه هفت رنگشو به من دوخت و منم ابرو هامو بالا انداختم و حرمت کردم به سمت نقطه ای که سم گفته بود ... متوجه شدم سم و مت همراهم به راه افتادن

اهههههه گاد چه قدر چندش بود...خودتون میدونید من اساسا آدم وس‌واسی نیستم و سم اینطوریه اما چیزی که مقابلم بود...اوه یه عالمه کرم که روی هم جمع شده بودن...پامو گذاشتم روشوم و اونا درحالی که روی هم میلولیدن فرو ریختن پایین ، به سمت سم چرخیدم و متوجه شدم که اون خیلی چندشش شده و صدرصد حاضر نیست داخل اون سوراخ به وجود اومده رو چک کنه پس خودم آروم روی پاهام نشستم و  تکه چوبی که کنارم روی زمین افتاده بود  رو برداشتم و به داخل سوراخ فرو کردم که ...اوه یه چیزی اون پایین بود چرا که وقتی چوب بهش برخورد می‌کرد صدایی مثل ضربه به چوب میداد...به سمت سم چرخیدم و

دین : یه چیزی اون پایین هست...

و بعد با تموم دودلی و حال بدی که داخلم به وجود اومده بود دستمو کردم داخل سوراخ و

دین : اهههه یالااا

اوه گاد...اون یه جمجمه بود...جمجمه ی آدم...روی جمجمه رو سمت سم کردم و نگاهمم به سم دادم که با حال بدی نگاهم میکرد...
ما باید بفهمیم این جمجمه و جمجمه هایی که زیر اون قرار داشتن متعلق به کین...پس به درخواست سم به سمت دانشگاه رفتیم...
سم پشت فرمون نشسته بود...راستش من ناراحت بودم به خاطر حرفی که به اون پسر زده بود...اون پسر اگه خانوادش رو ترک کنه ، نهه من سم تو نباید این کارو میکردی...رومو سمت سم کردم و

دین : سم چرا اون حرف رو زدی ؟
سم : کودوم حرف ؟

چشمامو تو حدقه چرخوندم و سرمو مقداری تکون دادم و با خنده ی فیکی گفتم

🌘شـب‌که‌میـشه🌒Where stories live. Discover now