🌒9🌘

31 4 2
                                    

تا حالا شده دلت بخواد کسی رو که خیلی دوستش داری اذیت کنی ؟...شاید بگید اوه اینو دیوونست !...من دیوونه نیستم اما حال میده...میدونید اینطور میفهمی که چه قدر برای طرفت ارزش داری و یا چه قدر روی تو حساسه یا مثلاً چه واکنشی به کار تو از خودش نشون میده...منم می‌خوام همینو راجب سم بفهمم...می‌خوام بدونم چه قدر براش ارزش دارم یا چه قدر روی من حساسه  ...
پس وقتی به رستوران هتل بین مسیر رسیدیم رفتم سراغ همین کار...روزنامه هارو نگاه میکردم تاسم فکر کنه دنبال شکار میگردم اما تو سر من چنین چیزی نبود ، میخواستم یه دختر خوشگل پیداشه و

+ میتونم چیز دیگه ایی بهت بدم ؟

چه قدر خوش شانسم...کاش چیز دیگه ایی میخواستم...گارسون که دختری زیبا بود...البته هیچکسی بعد زیبایی سم نیست...به طور کلی گفتم ،دختره اومد و جلوی من و روبه من روی میز خم شد تا بتونه اندامشو نشونم بده...بیچاره نمیدونه کل ذهن من درگیر اون پسر زیبای پشت سرمه...
خودکارمو گذاشتم روی لب پایینیم و خنده ایی به پهنای صورت تحویل دختره دادم...دختر یه فکرایی کرد اما خنده ی من واسه ی نگاه سنگین سم روی من بود...با این حال که پشتم بهش بود اما نگاهشو میشناسم...خوب خودم بزرگش کردم...

سم درحالی که با نفرت به من نگاه میکرد ، اومد و کنار من نشست و بعد به دختره نگاه کرد و با صدایی که من به راحتی توش خشمی رو می‌دیم که سعی در پنهان کردنش داشت گفت

سم : فقط صورت حساب لطفاً...
+باشه...

دختره به من خندید و من هم که از واکنش سم خوش حال شده بودم خندیدمو سرمو پایین و بعد به سم نگاه کرد ، وقتش بود بیشتر اذیتش کنم

دین : میدونی سم ، ما یه بار اجازه داریم خوش بگذرونیم

دهنمو باز کردم و بعد به دختره اشاره کردم و

دین : اون خوشیه...

سم با دستاش سرشو گرفته بود ، این یعنی من موفق شدم و...این یعنی اون رو من حساسه دیگه ؟...

سم به من نگاه معنی داری کرد و من نگاهمو ازش دزدیدم و بعد با حالتی ناراحت روزنامه های پیش رومو انداختم جلوی سم...میدونید دارم به این فکر میکنم که نکنه سم از این کار من برداشت دیگه ای کنه ! ...نکنه فکر کنه من دوسش ندارم ؟

دین : اینجا، یه نگاه بهش بنداز فکر کنم یه پروندست...دریاچه مانیتوک ،ویسکونسین، هفته ی قبل سوفی کارلتون رفته به دریاچه ی ۱۸ و نیومده بیرون ، مسئولا آب رو برسی کردند و هیچی...سوفی کارلتون سومین نفر امساله...هیچکدوم از بقیه ی جنازه هاهم پیدا نشدند...ولی اونا سه روز قبل خاک سپاری داشتند و...

سم به من نگاه کرد نگاهی که من خوب میدونستم سعی داره که دلخوریش رو توش پنهون کنه

سم : خاک سپاری ؟
دین : آره اونا تابوت خالی رو پاک کردند...بازی تموم شده یا هرچی...
سم : تموم شده ؟

سم نگاهم کرد و

سم : چه تموم شدنی؟ ... مردم همینجوری ناپدید نمیشن دین...بقیه ی آدم فقط دیگه دنبالشون نمی‌گردند...

این حرفش هزاران معنی داشت...گذشته...گم شدن پدر...یا...رفتن سم...مفهوم کلیش همینه...اون داره به زبون بیزبونی بهم میگه چرا دنبالم نگشتی چرا نیومدی دنبالم...من خوب می‌شناسمش حتی اگه این حرفش رو به گم شدن بابا معنی کنه...

بهش نگاهی پر معنی کردم و

دین : چیزی هست که بخوای به من بگی ؟
سم : رد بابا داره کمرنگ تر میشه...هر روز...

آره میدونستم حرفش رو به بابا معنی می‌کنه اما من خوب می‌دونم معنی واقعیش چیه...اون از گفتن او معنی شرم داره...حس می‌کنه من بیشتر از یه برادر دوستش ندارم ... نمیدونه که من عاشقشم...

دین : ما باید چکار کنیم ؟
سم : نمی‌دونم...یه چیزی...هرچی...هیچکی...
دین : من هم از این وضع خسته شدم...فکر نمیکنی منم می‌خوام به اندازه ی تو بابا رو پیدا کنم ؟

معلومه که نه...پدر من ازش دلگیرم...چرا اون شب زودتر از شکار برگشت چرا نزاشت خوش حالی من به فردا بکشه...چرا اومد و گذاشت ترس از اون منو نابود کنه...اومد و باعث شد به دروغ رو ببرم اومد و باعث شد سم بره...

سم : آره می‌دونم که میخوای...
دین : من کسی بودم که توی دوسال گذشته هر روز باهاش بودم...وقتی تو تو دانشگاه بالا و پایین میپریدی...

عصبی بودم از خودم از بابا از سم...از حسم به سم ... از اون ترس لعنتی از پدرم... از این که سم ولم کرد...

دین : ما بابا رو پیدا میکنیم...اما تا اون وقت ما هر چیز بدی رو میکشیم...

این چه حرفیه اون هیولا ها بهونه هستند تا من بیشتر کنار سم باشم...می‌دونم اگه سم بابا رو ببینه ممکنه که دوباره بره یا...یا بره دنبال اون شیطانی که اون دختره...جی رو کشت...من اینو نمی‌خوام من می‌خوام سم کنارم باشه...

دین : بین اینجا و اونجا ...باشه ؟

سم به من نگاه عصبی ایی کرد...چشمای رنگین کمونیشو ریز کرد...یه نگاه سکسی...دلم میخواد اذیتش کنم آره...
چه قدر خوش شانسم دوباره اون دختره اومد و از کنار ما رد شد و منم برای کلافه کردن سم با نگاهم دختره رو دنبال کردم و
سم به دختره نگاه و بعد به من نگاه کرد و

سم : خیلی خوب دریاچه مانیتوک!
دمو جوری نشون دادم که فکر کنه حواسم پیش اون دخترست و

سم : هی...
دین : ها ؟

به سم نگاه کردم

سم : چقدره تا اونجا ؟

....
از اونجا خارج شدیم و به سمت دریاچه مانیتوک رفتیم...تند میرفتم و در دلم خوش حال بودم که سم منو دوست داره اما...بعد از چند ثانیه خوش حالی باز این فکر میومد سراغم که نکنه سم فکر کنه من دوسش ندارم...

#S_M_H

🌘شـب‌که‌میـشه🌒Where stories live. Discover now