🌒37🌘

24 4 14
                                    

مرد عقب عقب راه میرفت و به خونه اشاره و

مرد : این خونه ی ماست...ما اولین خانواده اینجا هستیم...این همسرمه...جوآنی

زنی که اونجا بود رو بغل کرد و

جوآنی : سلام...
دین : سلام...

به من و سم دست داد و

جوآنی : از ملاقاتتون خوشبختم...
لری : سم و دین
سم : سم...

اون مارو به همسرش معرفی و

لری : جوآنی ، بهشون بگو چه قدر اینجا رو دوست داری عزیزم...

لری سرشو به سر همسرش نزدیک و  گفت

لری : و اگه مجبوری دروغ بگو...چون باید چندتا خونه رو بفروشم
جوانی : حتما...

لبخند کجی روی لبم نشست...سم خندید ،زیر چشمی گذرا نگاهش کردم...کاملا مشخصه امروز سم خیلی خوش اخلاقه...

لری : پسرا منو ببخشید...

لری از پیش ما به سمت دیگه ای رفت و

جوآنی : نذارید این مرد کاسب شما رو بترسونه اینجا واقعا جای خوبیه برای زندگی...

زنی با موهای قرمز از پشت سر جوآنی اومد و

زن : سلام...من لیندا بلوم هستم رئیس فروشنده ها...
جوآنی : لیندا دومین نفری بود که اومد اینجا...و خب اون خیلی همسایه ی پر سروصدایی بود...

جوآنی اینو گفت و رفت

لیندا : شوخی می‌کنه البته...من اینجوری میگم که شما دوتا دوست دارین همسایه ما بشین...

مقداری هنگ کردم و

دین : خب عهههه...
سم : آره...

لیندا یه مقدار به ما دقت و

لیندا : خب بزارین فقط بگم که ما همسایه از هر رنگ و مذهب رو قبول میکنیم...گرایش سکسی...

خنده ی مسخره ای کردم و مقداری سر تکون دادم...نمی‌دونم چرا سم اینقدر از این حرفا خوشش میادو لبخند میزنه...درست من از افراد همجنسگرا زیاد استقبال نمیکنم و خوشمم نمیاد اما...خودم بدجور عاشق سمم و این که کسی منو با اون شیپ کنه یه جورایی خوشحالم می‌کنه

دین : هممم...درسته...

به سمی که با خنده سرشو پایین انداخته بود سرشو میخواروند نگاه و

دین : من میرم با لوری صحبت کنم...باشه عزیزم؟...

حرکت کردم و قشنگ یه ضربه زدم به هلوی جذاب سم...چه سفت بود واقعا...
میدونید شاید سم از این می‌خندید که لابد همه فکر میکنن اون تاپه...خب به اون بیشتر میاد و من از این بیزارم...
...
با لری مقداری صحبت کردم...راجب شهر و پسرش متیو که عاشق حشراته...وارد حیاط شدیم که دیدم پسرش و سم درحال حرف زدنن...درسته اون پسر فقط یه بچست اما من غیرتی شدم...اونم بدجور...لری به سمت پسرش رفت و اون رو دعوا کرد و برد..به طرف سم رفتم و ابروهامو با اشاره به لری بالا انداختم و  به نگاه به سم ناخواسته لبامو با زبونم تر کردم

🌘شـب‌که‌میـشه🌒Where stories live. Discover now