تا الان حسی نسبت به هم خون خودتون داشتید ؟
نه حسی مثل دوست داشتن...تا الان عاشق هم خون خودتون شدید...مسلما نه...خیلیا توی این دنیا این حس رو ملامت میکنند و بد میدونند
اما من با اونا کاری ندارم من با خودم کار دارم و حسی که به سم دارم من این حس رو معمولی نمیدونم من به خاطر این حس شکستم...گریه کردم...حسرت خوردم...پس ول کنش نیستم به هر قیمتی شده باید سم مال من شه...میدونم اون فکر میکنه من مثل یه برادر دوسش دارم اما این فکر کاملا غلطهصدایی شنیدم پس به سمت سم رفتم
دین : میشنوی ؟
سم : آره ... جیرجیرک نیست...
روی : من میرم نگاهی بندازم...به سمت روی برگشتیم و
سم : تو نباید تنها بری !
روی با خنده گفت
روی : خوبه ، نگران من نباش ...
روی حرکت کرد و از فاصله ی خالی بین من و سم رد شد ، روبه سم ابرویی بالا دادم و سم با چشمای ریز شدش به من نگاه کرد
دین : خب، همگی با هم بمونین بریم...
راه افتادیم ، سم پشت سر من حرکت میکرد و من تنها حواسم به صدای نفس های پشت سر هم و زیبای اون بود ...
روی : هیلی اینجااااا...
صدای روی بود ، همه به سمت صدا رفتیم و...البته از اول هم مشخص بود...چادر پاره و خونی بود و تموم وسایل ها پراکنده...
هیلی کوله پشتیشو به زمین انداخت و شروع به صدا کردن برادرش کرد که...سم به دنبالش رفت و بدون اینکه حتی لمسش کنه با گفتن هیششش اونو متوقف کرد
هیلی : چرا ؟
سم : یه چیزی ممکنه هنوز اون بیرون باشه...من ردی پیدا کردم و به دنبالش رفتم و بعد سم رو صدا زدم...سم به سمتم اومد و کنارم نشست
دین : جنازه ها به این سمت کشیده شده بودن ...
به سم نگاه کردم و اونم به من
دین : اما اینجا...رد ناپدید میشه...عجیبه...
بلند شدم و سم هم همراه من بلند شد ... به سم نگاه کردم و
دین : بهت میگم...یه چیز کوچیک یا یهدسک سیاه نیست...
حرکت کردم و سم پشت سر من حرکت کرد...
خیلی داشت گریه میکرد چون تلفن برادرشو داغوون روی زمین و سراسر خونی پیدا کرده بود ، کنار نشستم و سم هم پشت سر من نشست
دین : هی اون میتونه هنوز زنده باشه...
+, کمککککککککک...
صدایی شنیدیم و بلند شدیم و به سمت صدا چرخیدیم...روی تفنگشو تنظیم کرد و شروع به دویدن کرد و بعد از اون ما شروع به دویدن کردیم...
YOU ARE READING
🌘شـبکهمیـشه🌒
Fanfiction📌وضعیت: متوقف شده.🪧🤎 نگفت مادر ، خب مادر نداشتیم... نگفت پدر ، خب پدرمون بعد از مادرمون دیگه پدر نبود یه جنگجو بود... اون گفت دین ، اولین حرفش این بود ، دی... میدونید من بیشتر از یه برادر براش بودم ، من مادرش بودم ، پدرش بودم ، من همه کَسِش بودم...