🌒34~33🌘

37 5 14
                                    

عصبی بودم...توی کتاب خونه راه میرفتم و سم هم پشت سرم...

دین : پس باورش می‌کنی ؟
سم : میکنم...
دین : فکر کنم خوشگل هم هست...

اینو درحالی که به سم نگاه کردم گفتمو و بعد به راه ادامه دادم...داشتم از عصبانیت منفجر میشدم...اگه سم دلباخته ی اون بشه چی ؟...اگه ولم کنه چی ؟

سم : نه مرد...یه چیزی توی چشماش هست...و گوش کن اون صدای خراشیدن رو سقف رو شنیده...

به سمت قفسه ها رفتم و سم هم پشت سرم

سم : و جنازه رو پیدا کرد...

سعی میکرد با پرت کردن حواسم نشون ندم که چه قدر خشمیگن و حسودیم شده...

سم : و برعکس رو ماشین...

به سمت سم چرخیدم و

دین : جنازه معلق؟به نظر انگار...
سم : آره... افسانه مرد چنگکی...
دین : اون یکی از معروفترین افسانه های شهریه... فکر نمیکنی که ما با یه مرد چنگکی طرفیم ها ؟
سم : هر افسانه ی شهری یه منبع داره...یه جایی که همه شروع بشه...

سم...یه جورایی حق با سم بود...پس خراش های روی بدن مقتول...
به سم نگاه کردمو

دین :  اون خراش ها چی ؟...و پنچر شدن تایر ها...و...و قاتل نامرئی؟...

سم به پشت سرم نگاه کردو با اکراه گفت

سم : شاید مرد چنگکی اصلا یه مرد نیست...اگه یه جور روح باشه چی ؟

توی فکر فرو رفتم و

دین : باید بفهمیم...

روی پاشنه ی پام چرخیدم رو چند قدم حرکت کردم...سم هم حرکت کرد اما...داشت اون فکر دیوونم میکرد به سمت سم چرخیدم و بهش نزدیک تر شدم و

دین : ببینم تو که...از اون دختره...اسمش چی بوده عههه...

مقداری اخم کردم و

دین : لوری...تو که از اون خوشت نیومده هان ؟

سم با حالت جدیش بهم نگاه کرد و بعد با خشم فکش رو روی هم سابید و

سم : من مثل تو نیستم دین...تا یکی برام دست تکون بده فکر به فاک دادنش تو سرم بچرخه...

مقداری لبامو جلو دادم و سر تکون دادمو و

دین : هععع...

سم چشماشو تو حدقه چرخوند و

سم : باور نمیکنی ؟

شونه هامو بالا انداختم و

دین : چراکه نه...

نه باور نکردم و سم هم اینو فهمید...نفس عمیقی کشید و سرشو مقداری پایین آورد و تکون داد و بعد بدون مقدمه مقداری خم شد و اون صورتیای جذابش رو روی لب های من قرار داد و بوسید...و بعد ازم فاصله گرفت...

🌘شـب‌که‌میـشه🌒Where stories live. Discover now