سم هنوز تو شک بود...با تعجب و آهسته لباشو از لبام جدا کرد و با تعجب به من خیره شد...
سم : دین تو منو...
نزاشتم حرفش تموم بشه و دوباره لباشو نشونه رفتم... ضربان قلبم تند میزد...ضربان قلب سم هم تند تند میزد...وقتی همو میبوسیدیم لبامون روی هم جا به جا میشد و هوای دهن همدیگه رو نفس میکشیدیم...با لرزش لباش روی لبام خودشو عقب کشید...دهنش باز بود و با استرس نگاهشو ازم دزدید و به خیابون داد...چرا...چرا سمی...چرا این رفتارهای منو باور نداره...چرا باورم نمیکنه...
سم : د...دین...را...راه بیوفت...راه بیوفت...
دچار لکنت شده بود اما چرا...اون اونجوری میشد خوب یادمه...از بعد از اولین بوسمون گاهی اینجوری میشد...آره من یادم رفته بود ما تا قبل از اون س.ک.س نفرین شده باز بوسه داشتیم...زنگ تفریح به صدا در اومده بود و سم درحالی کتاب میخوند توی راهرو حرکت میکرد...همه مسخرش میکردند و بهش میگفتند بچه درس خون...
از کلاس خارج شدم و سم رو دیدم...صدای بچه ها رو شنیدم...مسخرش میکردند...سم نسبت بهشون بیتفاوت بود اما...نمیشد بیتفاوت بود...چشماش از ناراحتی میلرزید...به تندی به سمتش رفتمو بازوشو گرفتمو توی اتاق رختکن و کمد ها کشوندمش...به کمد ها چسبوندمش و
دین : سمی نسبت به اونا بی تفاوت باش ...اونا بهت حسادت میکنند
سم مقداری سر تکون داد و بعد چشمای رنگین کمانیشو توی چشمام انداخت و
سم : دین چرا...چرا ما نمیتونیم یه زندگی عادی داشته باشیم...چرا نمیشه که ما هم درست زندگی کنیم چرا دین...چرا من باید برادر تو باشم...
ناراحت شده بودم از حرفش یعنی از این که من برادرشم ناراحت بود ؟
دین : منظورت چیه ؟
سمی از خجالت سرخ شد و نگاهشو ازم دزدید و
سم : تو برادرمی ... اما...م.. من ...حس..حسم ...نسبت... به... به تو بیشتر از...بیشتر از حس برادریه...دین من ...م...من...
اون روز انگشت اشارمو روی لبش گذاشتم و بعد آهسته لبشو بوسیدم...هنوز صدای افتادن دفترش از دستش و پیچیدن صداش توی سالن رختکن توی گوشمه...
سم : پس...تو هر فرهنگی و تو هر مذهبی... مفهوم شیطان و تصرفشو داره ؟...یعنی مسیحی ها ، آمریکایی ها، هندو..تو بگو
مقداری چشمامو روی هم فشردم و زمان به دستم اومد...روی تخت نشسته بودم و کتاب های مربوط به موضوع مورد نظرمون رو میخوندم...سرمو سمت سم کردم که نگاهم میکرد و
دین : آره اما هیچکدوم از اونا چیزی مثل این رو توضیح ندادند...
سم : خوب دقیقا درست نیست ...سم به لپ تاپ اشاره کرد و
سم : طبق باور ژاپنی ها...پست هر بدبختی شیطانی است...هر دو طبیعی و دست ساخته...یکی باعث زمین لرزه میشه و یکی باعث بیماری...
به سم نگاه میکردم...دقیق به چشماش...چه طور میتونم بعد از اون بوسه آنقدر بیتفاوت باشه...
+ چه طور میتونی دین...چه طور...منو تو تو اون رختکن کوفتی خاطره داریم بعد تو با اون دختره...کیسی...با اون رفتی تو اون رختکن و...
-سمی...نمیشه منو محدود کنی...خوب من دوست دارم اما نمیتونم به خاطر تو از خوشیم بگذرم که...آره هنوز صدای فریادی که سر سم زدم توی گوشمه...حق داره بی تفاوت باشه...حق داره...
دین : و این یکی باعث سقوط هواپیما شده ؟
سم نفسشو با صدا بیرون داد و خنده ی فشرده ای سمت من کرد که چال لپش خیلی قشنگ معلوم بود...
پوفی کشیدم و نگاهم و ازش گرفتم و از روی تخت بلند شدم
دین : خب پس چی ؟ما یه شیطان داریم که این دفعه اینجوری شده ؟به سمت سم رفتم
دین : و یه راهی پیدا کرده و یه نفرم تسخیر کنه ؟
سم آهسته جوابمو داد
سم : آره...میدونی
سم به نگاه کرد و بعد نگاهش و به مانیتور داد و
سم :کی میدونه تا قبل از این چند تا هواپیما زمین خورده...
خنده ی تلخی روبه سم کردم...گیج شده بودم...مقداری از سم فاصله گرفتم و همینطور که پشتم به سمتش بود پشت سرم رو مقداری ماساژ دادم(خاروندم)...
سم : چیه ؟
همونطور که سرمو ماساژ میدادم رومو سمت سم کردم...گیج بودم...ناراحت... ناراحت از خودم...چون با رفتارام تو کودکیم سمی رو از خودم روندم و باعث شدم الان به هیچ وجه بهم اطمینان نکنه...
با خنده رو به سم و با دستی که به صورت گیج رو به سم گرفته بودم گفتمدین : نمیدونم...مرد این کار طبیعی ما نیست ... یعنی شیطان ها اونا چیزی نمیخوان جز مرگ و خرابی...این بزرگه...
سم نگاهشو ازم گرفت و دوباره به مانیتور داد و
دین : آرزو میکنم بابا اینجا بود...
نگاهمو پایین انداختم و پشت سرمو خاروندم و
سم : منم همینطور...
بعد از حرف سم موبایلم زنگ خورد و
دین : سلام جری
جری : دوست خلبان من، چاک لامبرت مرده...
دین : جری متاسفم چه طور این اتفاق افتاده ؟با تعجب به سم نگاه کردم و سم هم به من...اون خلبان چرا باید مرده باشه ؟
#S_M_H
YOU ARE READING
🌘شـبکهمیـشه🌒
Fanfiction📌وضعیت: متوقف شده.🪧🤎 نگفت مادر ، خب مادر نداشتیم... نگفت پدر ، خب پدرمون بعد از مادرمون دیگه پدر نبود یه جنگجو بود... اون گفت دین ، اولین حرفش این بود ، دی... میدونید من بیشتر از یه برادر براش بودم ، من مادرش بودم ، پدرش بودم ، من همه کَسِش بودم...