Part 12

175 51 81
                                    

راوی :

م : توی چند کلمه واسه‌م توصیفش کن...

چطوری می‌بینیش؟

(این سوال رو مکث پرسید...

از ویلیام که دستش رو تکیه گاه سرش قرار داده و محو زین بود...

زین کمی دورتر روی مبلی چهار زانو نشسته و در حال گوش دادن به موسیقی سرش توی لپ تاپش بود...)

و : جمع اضداد...

(جمله ویلیام مکث رو به خنده انداخت...

ویلیام نگاهش کرد...)

و : باور کن جدی میگم...

هر چی ضد و نقیضه جمع کن عصاره ش شده این پسر...

(و درگیر با کشمکش احوال درونش به یاد خیره سری هاش افتاد...

وحشی گریش...

گارد گرفتن هاش...

سردی و غرور خاصش...

تن گرم و گیرای صدای آرومش...

واکنش های خاصش و همه عکس العمل های این پسر هیجانی و غیر قابل پیش بینی...

صدای مکث اون رو از افکارش بیرون کشید...)

م : از کاری که کردی مطمئنی؟

ریسک بزرگیه...

نباید به این زودی وا میدادی و اینا رو میذاشتی در اختیارش...

خطرناکه...

(ویلیام دست مشت شده ی کنار شقیقه‌ش رو برداشت...)

و : بهش اعتماد دارم...

پسر باهوشیه...

روی حرفیم که میزنه محکم وایمیسته...

انگار با خودش کل کل داره تا ثابت کنه می‌تونه روی خودش و حرفاش حساب کنه...

از این جور آدما خوشم میاد...‌

(سرش چرخید سمت مکث...)

و : آدمای محکم...

آدمای با ثبات فکری...

آدمایی که با خودشون کنار اومدن...

(دوباره چرخید و زل زد به پسر...

با اخم و با دقت...)

و : چکش می‌کنم...

خیالت راحت باشه...

خطری برامون نداره...

(مکث با نگاهی نافذ رفت توی افکار پیچ در پیچ مرد...)

م : ما خیلی وقته داریم زحمت می‌کشیم...

می‌دونی که این پروژه چقدر حساس و مهمه؟

(سر ویلیام بالا پایین شد...)

و : آره می‌دونم...

منم حرفامو بهت زدم...

Sunken (Ziam)Where stories live. Discover now