Part 13

156 44 36
                                    

راوی :

و : بنداز ببینم...

(ویلیام کنارش وایساد...

زین دست دراز کرد که گوی آهنی رو از ویلیام بگیره...

اون هم با بدجنسی خاصی یهو میون زمین و هوا ولش کرد...

زین سریع خم شد و اون رو قاپید...)

ز : عه ویلیام...

دیوونه بازی در نیار دیگه...

می‌خوای جر بزنی من نیستما...

(ویلیام با شرارت انگشتش رو زیر دماغش کشید...)

و : خب باید حواس جمع باشی...

پرتاب کن...

(زین یه پاش رو جلوتر گذاشت و توپ سنگین رو هل داد...

کفشش نامناسب بود و ترس از سر خوردن باعث شد پرتابش شتاب لازم رو نداشته باشه و نرسیده به میل ها، از حرکت وایسه...

با ناامیدی فریاد کوتاهی کشید.‌..)

ز : اه...

آقا این ضربه قبول نیست...

این برای دست گرمی بود...

(ویلیام خندید و با اولین ضربه و حرکتش استراک کرد و همه ی پین ها رو پایین انداخت...

زین با حسودی علنی ای چشم غره ای بهش رفت و ادا دراورد که باعث خنده ی مرد شد...

اما سعی کرد ضربه دوم رو با دقت بیشتری بزنه...

هدف گرفت و با شتاب توپ رو پرت کرد...

ضربه‌ش فقط دو میل رو پایین انداخت...)

ز : ای...

نشد...

(با کف هر دو دست صورتش رو پوشوند و سری به تأسف تکون داد...

ویلیام با خنده ای غلیظ و دندون نما دست به کمر شد...)

و : به خاطر اینکه توپو بد گرفتی دستت...

نگاه کن...

این جوری درسته...

(دستگاه پین های باقیمونده رو از روی خط بلند کرد و بعد گارد دستگاه دو پین افتاده رو هم جمع کرد...

دوباره دستگاه پین های جدید رو روی خط قرار داد...

ویلیام توپ زردی رو انتخاب کرد...

همرنگ تیشرت زین...

اومد و پشت سر زین وایساد...)

و : انگشتاتو دقیقا بذار اینجا...

(زین همون کار رو انجام داد...

ویلیام کاملا به اون نزدیک شد و دستش رو گرفت...)

و : نه دیگه...

این جوری بازم اشتباه میشه پسر...

نگاه کن...

Sunken (Ziam)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora