Part 24

180 46 79
                                    

نیو جرسی

راوی : (یواش یواش قدرت درک محیط رو تو خودش حس می کرد...

انگار سطح هوشیاریش داشت بالا میومد...

البته صدای پچ پچی هم که زیر گوشش میشنید بی تأثیر نبود...

سعی کرد پلک های سنگین و به سوزش افتاده‌ش رو بالا بیاره...

می لرزیدن اما باز نمی شدن...

انگار با چسب چسبونده بودنشون...

نوازش دست های گرمی رو حس می کرد که انگار داشت تشویقش می کرد بیدار شه...)

_ : زین؟

صدامو میشنوی؟

(صدای بسیار آشنایی بود از فاصله ای بسیار نزدیک...

بیشتر تلاش کرد و نور به چشمش هجوم آورد...

اخم کرد و چشم بست...

اما باز پلک های وزن دارش باز شد و محیط پیرامونش رو بررسی کرد...

به محض باز کردن پلکش رایلی رو با چهره ای خندون و آروم کنار خودش دید...)

ر : سلام آقای خوش خواب...

پاشو دیگه...

کم کم داشتم نگرانت میشدم...

(سعی کرد نیم خیز شه...)

ز : آخ...

(دستش سمت سرش رفت...

سر درد بدی داشت و گردنش به شدت درد می کرد...

رایلی سعی کرد کمکش کنه...)

ر : چرا داری بلند میشی؟

(زین روی تخت نشست و گردنش رو ماليد...)

ز : باید برم دستشویی...

(رایلی زیر بازوش رو گرفت و سعی کرد کمکش کنه...

به محض سر پا شدن همه چیز تو یه لحظه جلوی چشمش تیره و تار شد و احساس سرگیجه امونش رو برید...

آروم قدم بر می‌داشت و احساس دورانی که تو سرش داشت کم مونده بود به استفراغ ختم شه...

توی آینه ی سرویس بهداشتی نگاهی به صورت نزارش انداخت...

بی رنگ و رو به نظر میومد...

اول آبی به سر و صورتش پاشید...

وقتی بیرون اومد رایلی هنوز پشت در منتظرش وایساده بود...

با عجله خودش رو جلو کشید...)

ر : عزیزم بیا یه کم غذا بخور...

بدنت الان احتیاج به ریکاوری داره...

(نگاه زین به دور و بر کشیده شد...

محیط براش نا آشنا بود...

روی تخت نشست...

Sunken (Ziam)Where stories live. Discover now