Part 39

310 50 129
                                    

راوی : (دست به دیوار خودش رو بالا کشید...

دست شکسته و مجروحش حالا داغ داغ بود و دیگه شکستگیش رو حس نمیکرد...

یه قدم سمتشون برداشت که یهو با شلیک اولین گلوله، قلبش از جا کنده شد و دادش به هوا رفت...

اضطراب و دلهره جونش رو به آتش کشید...

حالا می‌فهمید چرا پاول سمت صندلیش خم شده بود...

صدای فریاد بلند لیام تو اون بی نفسی و لحظات نفس گیر و پر تنش، تو گوشش پیچید...)

ل : زین پناه بگیر...

(نگاه گرد شده و وحشت زده زین خیره به دو مردی بود که سخت با هم گلاویز شده بودن...

لیام سعی داشت دستی رو که اسلحه تو اون بود مهار کنه...

اون کارآزموده و به شدت متبحر بود برای مقابله با مردی مثل پاول....

ناگهان داخل شدن جسمی به درون اتاق نگاه زین رو سمت خودش کشوند...

همون مرد بود...

همون مرد چشم خاکستری جذاب قد بلند...

همون مردی که تو سالن دیده بود...

مرد با چهره ای هراسون و نفس زنان خودش رو به داخل پرت کرد...

در حالی که نگاه وحشت زدش به جنگ درون اتاق بود...

لحظه ای به زین که مدام داد میزد خیره میشد و لحظه ای بعد به لیام و درگیریش با پاول...

چند ثانیه بعد پاول به محض دیدن مرد فریاد زد...)

پ : بزنش زک...

بزن این آشغال رو...

هر دوشونو بزن...

(زین وا رفت...

یخ زد و منجمد شد...

انگار قلبش دیگه نمیزد...

روح از تنش بیرون رفت و کل اندامش سر شد...

اون مجروح بود و لیام آسیب دیده بود...

اونا هرگز نمی‌تونستن دو نفری از پس اون دو مرد سالم بر بیان...

پس این مرد هم از آدمای پاول بود؟

تا مرد سمت لیام یورش برد، زین با تمام توانی که تو خودش سراغ داشت، به طرفش حمله ور شد و لگد محکمی نثارش کرد که مرد به موقع جاخالی داد و بدون اینکه آسیبی به زین بزنه، فریاد کشید...)

زک : از سر راهم برو کنار...

برو یه گوشه پناه بگیر...

(تا این رو گفت پاول مثل مار زخم خورده داد زد...)

پ : ای کثافت...

تو آدم اینایی آره؟

(لیام با پوزخند مشتی نثارش کرد...)

Sunken (Ziam)Where stories live. Discover now