راوی :
ر : مشکوک به نظر میاد...
زیادی ساکته...
به نظر تو چشه؟
(زین سر از گوشیش بیرون کشید و به رایلی نگاه کرد...
جهت چشم هاش رو که دنبال کرد به ویلیام ختم شد...
کمی دورتر از اون ها اون هم سر تو گوشی داشت و زین می دونست که توی برنامه های اجتماعیش آنلاینه...
همین دو دقیقه پیش چکش کرده بود...
لبخندی موذیانه روی لبش ورجه وورجه کرد و بی تفاوت شونه بالا انداخت...)
ز : من از کجا بدونم؟
از خودش بپرس که بی خبر غیب شده و حالام که اومده این شکلی شده...
(مکث فنجون قهوهش رو روی میز هل داد...
دلش برای ویلیام می سوخت...
با بد کسی طرف حسابش کرده بودن...)
م : ولی من مطمئنم هر چی هست زیر سر خودته...
تو میدونی چشه...
(نگاه زین به چشم های شوخ اما نافذ مکث چسبید...
گردنش رو تا روی سینه خم کرد و سرش رو فرو کرد توی گوشی...)
ز : نمیدونم...
(حرکت خنده دارش باعث شد رایلی و مکث با لبخندی عمیق نگاهی بین هم رد و بدل کنن و بزنن زیر خنده...)
ر : آره خب...
ما هم که نمی دونیم چه کارا که از دستت بر نمیاد...
(زین لبش رو گاز گرفت...
رایلی سرش رو بیخ گوش زین فرو کرد و یواشکی پرسید...)
ر : بالاخره کار خودتو کردی بدجنس؟
انتقامتو گرفتی؟
(نیش زین تا بناگوش کش اومد...
لبخندی مستطیلی و خبیث به رایلی زد و ابروهاش رو با شیطنت بالا و پایین کرد...)
ز : باشد تا درس عبرتی شود برای عاقلان و اندیشمندان...
(رایلی ریز ریز خندید...)
ر : ای پسره ی پلید...
گناه داره بچه...
آخه چرا اذیتش میکنی؟
(زین با چشم گرد شده گوشیش رو مقابل دهنش گرفت که کسی متوجه صحبت های پچ پچیشون نشه...)
ز : بچه؟
بعدشم من بدجنسم یا اون؟
تو معلومه تو جناح کی هستی رایلی؟
(رایلی تكيه داد و صاف نشست و آروم جواب داد...)
ر : من طرف حقم...
YOU ARE READING
Sunken (Ziam)
Fanfictionتا حالا به این فکر کردید که شما تو چه چیزی غرق شدید؟ تو عشق؟ تو تنهایی؟ تو پول؟ تو تاریکی؟ تو شهرت؟ شاید هر کدوم از شما تو یکی از این ها غرق شده باشید... اما من... تو اکثر این ها غرق شدم... وقتی تو تاریک ترین روز های زندگیم بودم... وقتی همه امیدم رو...