جسم ییبو رو به ارومی روی تخت گذاشت و با نگرانی بهش خیره شد
چه بلایی سرش اومده بود؟
دستش رو روی پیشونی ییبو گذاشت و دمای بدنش رو چک کرد
اخرین باری که ییبو رو اینطوری پیدا کرده بود اولین سالگرد مرگ ژان بود که تا مرز اوردوز کردن مواد زده بود و نوشیده بود
کنار ییبو روی تخت نشست و سرش رو بین دست هاش گرفت
با یاداوری بیقراری های یوان بلافاصله گوشیش رو دراورد و شماره کاملیا رو گرفت
هنوز یه بوق نخورده بود که صدای یوان داخل گوشی پیچید
_: چیشد عمو؟ بابام حالش خوبه؟
ییشینگ لبخند خسته ای زد و با لحن ارومی گفت: نگران نباش! الان پیششم حالش خوبه...خوابیده!
صدای نفس راحتی که یوان کشید رو شنید و دلش اتیش گرفت
یوان خیلی بزرگتر از سنش بود
اونقدر که برای پدر مستش نگران میشد
لبش رو گزید و قبل از اینکه پشیمون بشه پرسید: یوان تو مطمئنی اونی که....
یوان حرفش رو قطع کرد و گفت: صداش یکم بم و خشدار بود اما مطمئنم خودش بود اول اون یادداشتو برام گذاشت و بعد اون روز توی قبرستون اون قو رو کنار قبرش کشیده بود من مطمئنم اون زنده اس
ییشینگ اهی کشید
اگه میخواست رو راست باشه خودش هم خیلی به این موضوع شک کرده بود
اون عکس های داخل فروگاه...گل ها و قو هایی که ییبو پیدا کرده و تماس امشب همه اش باعث میشد بیشتر به این باور برسه که اون شخص ممکنه ژان باشه
_: باشه دیگه برو بخواب نگران بابات هم نباش
یوان با صدایی که از حد معمول ارومتر بود گفت: مراقبش باش
ییشینگ گوشی رو قطع کرد و روی تخت پرت کرد
اونقدر فکرش مشغول بود که متوجه باز بودن چشم های ییبو نشد
با خستگی چشم هاش رو مالید و از روی تخت بلند شد
ژان یا هر کس دیگه ای که بود و از تلفن ییبو استفاده کرده بود ممکن بود هنوز هم این اطراف باشه
با این فکر از جا بلند شد و ازاتاق بیرون زد
امشب باید این موضوع رو یک بار برای همیشه حل میکرد
*
به محض خارج شدن ییشینگ از راهرو از اتاق بیرون اومد و به سمت اتاق ته راهرو رفت
کارت رو روی اسکنر کنار در گرفت
صفحه اسکنر سبز شد و در باز شد
لبخند کجی زد و وارد اتاق شد
تنها چیزی که توی سرش بود این بود که احساستش رو خالی کنه
مهم نبود چجوری ، ولی باید اینکارو میکرد
این چند روز بیش از حد تحملش روش فشار بود
با دیدن مردی که روی تخت نشسته بود و داشت دکمه های لباسش رو باز میکرد بدنش اتیش گرفت
باید احساساتش رو خالی میکرد و چی بهتر از سکس؟
اخرین باری که سکس داشت رو یادش نمیومد
شاید این بهش کمک میکرد ییبو توی ذهنش کم رنگ تر بشه
چهره مرد رو میدید اما نمیتونست تمرکز کنه تا بفهمه اون شخص کیه
عجیب بود که مرد ماسک نداشت
ماسکش رو داورد و روی زمین پرت کرد
اخرین چیزی که براش مهم بود این بود که کسی ممکنه صورتش رو ببینه
کتش رو هم در اورد و به سمت مرد رفت
بالای سر مرد ایستاد
مرد سرش رو بالا اورد و به ژان نگاه کرد
چرا احساس میکرد چشمهای مرد اشناس؟
بدون اینکه به این موضوع اهمیتی بده سرش رو پایین برد و لبهای مرد رو بین لبهاش گرفت
بوسه اش خشن بود و تقریبا لب های مرد رو میجویید
فقط میخواست تلافی اینکه امشب نتونسته بود همسرش رو لمس کنه رو سر این مرد خالی کنه اما با همراهی مرد با لبهاش همه چیز بهم ریخت
مرد توی چند ثانیه کنترل بوسه رو به دست گرفت و حالا لب های ژان بود که توسط مرد خورد میشد
دست مرد که روی کمرش نشست بدنش بی اختیار لرزید
با اینکه مواد خاطراتش رو پاک کرده بود اما بدنش هنوز هم واکنش نشون میداد
خواست عقب بکشه که مرد محکم تر کمرش رو گرفت و گاز محکمی از لبش گرفت
بی اختیار نالید و روی زانو هاش افتاد
این اعمال قدرت براش اشنا بود
دست مرد بالا اومد و اینبار پشت گردنش نشست
انگشت هاش بین موهاش لغزید
ژان با لذت سرش رو بیشتر به دست مرد فشرد
دلش میخواست توسط این مرد غریبه نوازش بشه
چه اهمیتی داشت که اون مرد چه فکری درباره اش میکنه؟
بدنش بی قرار شده بود و دیگه کنترلی روی رفتارش نداشت
مرد که نیازش رو حس کرده بود اینبار لبهاش رو روی گردنش گذاشت و پوست ژان رو بین لبهاش کشید و مکید
ژان نفس عمیقی کشید و دکمه های پیراهنش رو یکی پس از دیگری باز کرد
زیاد طول نکشید که پیراهنش از تنش خارج شد
مرد بی توجه به نفس های یکی درمیون ژان لبهاش رو پایین تر کشید و بین دو ترقوه اش رو مکید
ناله کوچیکی که از بین لبهاش فرار کرد از گوش های مرد دور نموند و جری ترش کرد
مرد گازی از پوستش گرفت و عقب کشید
ژان دستش رو روی گونه مرد گذاشت و سرش رو بالا اورد
به لبهای مرد نیاز داشت تا لبهای سردش رو ببوسه و خلاء بین لبهاش رو پر کنه
که جای خالی لبهایی رو براش پر کنه که با اینکه امشب میتونست اونها رو داشته باشه اما با بی رحمی قلب شکسته اش رو نادیده گرفته بود و اونها رو پس زده بود
مرد سرش رو بالا اورد و مستقیم به چشم های ژان خیره شد
چیزی لب زد که ژان به خاطر سوت کشیدن گوش های نشنید
چشم هاش تار میدید و نمیتونست حتی با لبخونی بفهمه مرد چی گفته
بیخیال شد و جلو رفت و لبهاش رو محکم روی لبهای مرد کوبید
وقت رو تلف نکرد و دستش رو به سمت پیراهن مرد برد
بدون اینکه بوسه رو قطع کنه پیراهن مرد رو دراورد
به محض برخورد بدن داغ و برهنه مرد غریبه با پوست سردش ، تنگ شدن شلوارش رو حس کرد
دستش رو دور شونه های مرد حلقه کرد و بیشتر بهش چسبید
سر خوردن دست مرد رو از روی کمرش حس کرد و چند ثانیه بعد دست مرد وارد باکسرش شد و باسنش رو لمس کرد
به خاطر کمربندی که بسته بود حرکت زیادی نمیتونست بکنه و فقط گاهی فشاری بهش وارد میکرد
ژان کلافه بوسه رو قطع کرد
بیشتر میخواست
دوست داشت مرد زور بیشتری روی بدنش اعمال کنه
کمربندش رو با یه دست باز کرد و اجازه داد دکمه و زیپ شلوارش به کمک دست مرد باز بشه
مرد بدون خجالت شلوار و باکسرش رو تا زیر باسنش پایین داد و این بار با دوتا دست هاش ، باسن نرمش رو لمس کرد
ژان پایین تنه برهنه اش رو با خجالت به پایین تنه مرد چسبوند
بی پروایی مرد غریبه رو دوست داشت اما بعد از این همه مدت سکس نداشتن ، کمی براش سخت بود
مرد باسنش رو چنگ زد و یکی از انگشتهاش رو وارد کرد که ژان هیس بلندی کشید
درد کمی که به خاطر وارد شدن ناگهانی انگشت مرد حس میکرد به چند بار وارد و خارج شدن انگشت مرد رنگ باخت
انگشت دوم مرد که اضاف شد کمی بهتر شد
باسنش اون جسم خارجی رو میبلعید و بهش حس خوبی میداد اما برای ژان فقط اون انگشت ها کم بود
به خاطر لمس کوتاهی که توی پایین تنه اش با مرد داشت میتونست الت برامده مرد رو حس کنه و با تمام وجود اون رو داخلش میخواست
ضربه ارومی به شونه مرد زد
مرد انگشهاش رو بیرون و کمی عقب کشید
ژان بی پروا ایستاد و شلوارش رو کامل از پاش دراورد
دستهاش رو روی شونه مرد گذاشت و با فشار ارومی اون رو روی تخت خوابوند
عجیب بود که برخلاف اون همه قدرتی که مرد با دستهاش به باسنش وارد میکرد در مقابل این حرکات ژان واکنشی نشون نمیداد و ژان کسی نبود که از این موضوع بدش بیاد
روی پاهای مرد نشست و دکمه و زیپ مرد رو باز کرد
شلوار مرد رو تا زانو هاش پایین کشید و به الت مرد خیره شد
قطعا بزرگتر از انگشهاش بود اما ذهنش نمیتونست تحلیل کنه
لبخندی زد و پاهاش رو دو طرف مرد گذاشت الت مرد رو با ورودیش هماهنگ کرد و اروم اروم پایین اومد
با وارد شدن سر الت مرد اخ بلندی گفت و ایستاد
نفس عمیقی کشید که دستهای مرد روی پهلو هاش نشست و قبل از اینکه ژان بتونه ریکشنی نشون بده اون رو با زور پایین کشید
با وارد شدن یهویی الت مرد فریاد دردناکی کشید و فحش رکیکی داد
_: توی حرومزاده...
بقیه حرفش به خاطر تیر کشیدن یهویی کمرش نصفه موند
دستش رو به سمت باسنش برد اما وسط راه توسط دست های مرد مهار شد
مرد مچ دوتا دستهاش رو محکم گرفته بود و اجازه هیچ حرکتی رو بهش نمیداد
چشم هاش رو با درد روی هم فشرد
باسنش درد میکرد و اجازه نمیداد روی چیز دیگه ای تمرکز کنه
فشار دست هاش مرد دور مچ هاش که بیشتر شد چشمهاش رو باز کرد
پاهاش کمی میلرزید اما کم بلند شد و دوباره نشست
با کم شدن فشار دست های مرد ناله کمرنگی کرد
نمیتونست فقط زر بزنه و ازش بخواد که حرکت کنه؟
با کم شدن دردش دوباره کمی بلند شد و نشست
با هر حرکتی که انجام میداد درد بیشتر رنگ می باخت و لذت پر رنگ تر میشد
کم کم حرکت هاش سرعت میگرفت و اینبار صدای برخورد بدن هاشون خیلی ضعیف به گوش ژان میرسید
بالا پایین رفتن تند قفسه سینه مرد رو میدید اما لبهاش به هم دوخته شده بود و هیچ صدایی ازش بیرون نمیومد
بزرگتر شدن الت مرد رو داخل خودش حس میکرد و این براش عجیب بود
اما لحظه ای تعجبش دو برابر شد که مرد بی هیچ اطلاع قبلی ای داخلش ارضا شد
با حس اون مایع داغ که همراه الت مرد از سوراخش بیرون اومد ناله بلندی کرد و روی شکم مرد ارضا شد
بی حال خودش رو کنار مرد پرت کرد
کم کم صدا های ضعیفی رو میتونست از بیرون تشخیص بده و سوت کشیدن گوش هاش کمتر شده بود
میتونس بفهمه که اثر مواد داره کم کم از بین میره
به سختی روی تخت نشست و با چشم دنبال لباس هاش گشت
دستش رو روی باسنش گذاشت و از تخت بیرون اومد
کت و شلوارش رو از روی زمین چنگ زد و نگاهی به دوتا پیراهن سفیدی که کنار هم روی زمین افتاده بود کرد
دوتا پیراهن رو برداشت و بهشون خیره شد
به نظر میومد سایزشون یکی باشه
با عجله یکی از پیراهن ها رو انتخاب کرد و اون رو پوشید
بدون اینکه به سمت تخت برگرده شلوار و باکسرش روهم صاف کرد و اونها رو پوشید
با حس جسم سختی توی جیبش ، دستش رو داخل جیبش فرو کرد و اون رو بیرون کشید
با دیدن کارت سیاهرنگ ، پوزخندی زد
کارت رو روی زمین پرت کرد و قبل از خارج شدن از اتاق ماسکی که کف اتاق افتاده بود رو برداشت و به صورتش زد
در رو پشت بست و کتش رو روی دوشش انداخت
کمی هوای تازه نیاز داشت
*
به پهلو خوابید و دستش رو روی میز کنار تخت کشید
وقتی پارچ اب رو پیدا نکرد توی گلو غرید
همیشه قبل خواب یه پارچ اب کنار تختش میذاشت پس چرا پیداش نمیکرد؟
احساس میکرد هنوز خوابش میاد اما به سختی لای پلک هاش رو باز کرد تا اون پارچ اب کوفتی رو پیدا کنه اما با دیدن نیم رخ ییشینگ دقیقا مقابل صورتش چشمهاش به صورت اتوماتیک تا اخرین حد باز شدن
با اخم سرش رو از روی بالشت بلند کرد که درد بدی توی جمجمه اش پیچید
_: فاک بهش!
دوباره سرش رو روی بالشت گذاشت و چند ثانیه صبر کرد
درد که کمتر شد با احتیاط بلند شد و روی تخت نشست
با حس مایع سردی روی شکمش به سمت پایین لغزید اخمش غلیظ تر شد و دستش رو زیر پتوی نازکی که روش بود برد
دستش رو روی شکم برهنه اش کشید و بیرون اورد
با دیدن مایع غلیظی که روی انگشت هاش بود چشم هاش از تعجب بزرگ شد
نگاهش رو از دستش گرفت و به ییشینگ دوخت
خودش و ییشینگ هر دو برهنه بودن و کام روی شکمش ریخته بود و از همه وحشتناک تر این بود که کسی که کنارش خوابیده بود ییشینگ بود
دست تمیزش رو روی سینه ییشینگ گذاشت و به شدت اون رو تکون داد
ییشینگ با وحشت چشمهاش رو باز کرد و روی تخت نشست
اسلحه ای که تمام شب اماده توی دستش گرفته بود رو بالا اورد و در حالی که کل اتاق رو از نظر میگذروند گفت: چیشده؟ سیلور بهمون حمله کرده؟ خیانت داخلی؟ شورش؟ مرده شدن زنده ها؟ نه ینی چیز زنده شدن مرده ها؟
ییبو پس گردنی ارومی بهش زد و گفت: دو دیقه خفه شو ببینم داری چه گهی میخوری؟
ییشینگ که شخص دیگه ای جز خودش و ییبو توی اتاق ندیده بود اسلحه رو پایین اورد و دستش رو پشت گردنش گذاشت و گفت: چه مرگته؟ عوض تشکرته که کل دیشب رو مراقبت بودم؟
ییبو دست اغشته به کام رو بالا اورد و گفت: مطمئنی فقط مراقبم بودی؟
ییشینگ طلبکار گفت: در اون مورد منتظرم تو توضیح بدی
ییبو ابرویی بالا انداخت و گفت: کسی که هوشیار بوده تویی بعد از من توضیح میخوای؟ من اخرین چیزی که یادمه اینه که توی دستشویی مواد زدم
ییشینگ با ناامیدی نالید: یعنی هیچی یادت نیست؟
ییبو تایید کرد: گفتم که هیچی یادم نیست
*
یائو روی صورت ژان خم شد و غرید: قرار نبود برگردی
ژان بیشتر توی صندلی فرو رفت
حالا باید چه طور توضیح میداد که چرا برگشته اون هم بعد از اون موقعیت خوبی که برای فرار داشت؟
انگشت هاش رو به هم پیچید و گفت: دیشب "یو اس"* زدم
یائو با ناباروی به ژان خیره شد
_: تو که بهتر از هرکسی عوارضشو میدونستی چرا مصرف کردی؟
ژان سرش رو پایین انداخت و گفت: نیاز داشتم یکم فراموش کنم
یائو سری از روی تاسف تکون داد و گفت: خب بعدش؟
ژان لبش رو گزید
باید میگفت؟
_: توی کلاب من با یه نفر خوابیدم
یائو به شدت از روی صندلی بلند شد
صندلی با صدای بدی به زمین سرامیکی برخورد کرد و بعد صدای فریاد یائو توی خونه پیچید
_: چیییییییییی؟
ژان پاهاش رو به هم فشرد
دیگه راه برگشتی نبود
_: گفتم اونجا با یه نفر خوابیدم اما چون مواد زدم یادم نمیاد کی بود
یائو دستی به صورتش کشید
_: تبریک میگم جوری ریدی به نقشه هامون که اگه مستقیم پا میشدی میرفتی خودتو به ییبو نشون میدادی انقد گند نمیخورد بهش! رفتی با یکی خوابیدی اونم وقتی نئشه بودی؟
ژان اعتراض کرد: حالا که چیزی نشده
یائو پوزخند زد
_: چیزی نشده؟ من به سیلور پیام دادم فرار کردی و "اون"* هم قراره فردا ادامه نقشه روپیاده کنه و برگشتن تو همه چیزو خراب کرد
ژان بغضش رو فرو فرستاد
حق با یائو بود
گند زده بود ... بدجور هم گند زده بود
نباید برمیگشت اما اون لحظه ای که هوشیاریش رو به دست اورد و اون مایع چندش اور رو توی خودش حس کرد ، تنها کاری که تونست بکنه این بود که برگرده پیش یائو
بگرده پیش مکان امنش
برگرده پیش تنها کسی که میتونست بهش کمک کنه
_: ه..هنوزم م..میتونیم نقشه رو عملی کنیم فقط نباید خبر برگشتن من به گوش سیلور برسه
یائو صندلی رو صاف کرد و روش نشست
_: دقیقا مشکل همینه . نباید بفهمه اما میدونی که بادیگاردا از من دستور نمیگیرن برای این یه مورد
ژان با استرس گوشه کتش رو لمس کرد و گفت: مگه اینکه نتونن چیزی گزارش بدن
یائو با تردید پرسید: منظورت چیه؟
_: میتونیم یه حمله ترتیب بدیم ... همه بادیگاردا کشته میشن و شرشون کم میشه و طوری جلوه میدیم که انگار هیونسو بهمون حمله کرده ... اینجوری خبر خیانت هیونسو هم واقعی تر به نظر میرسه
یائو کمی فکر کرد
ایده بدی نبود اما چجوری باید کسی رو پیدا میکرد که بهشون حمله کنه؟
_: باید درباره اش فکر کنم و با "اون" مشورت کنم
ژان بی حرف سر تکون داد
یائو به سمت ژان چرخید
رنگش پریده بود و صورتش حال بدش رو فریاد میزد
نفس عمیقی کشید و سعی کرد بدون اینکه خشم توی صداش باشه حرف بزنه
_: واقعا هیچی یادت نمیاد؟
ژان تاسف گفت: گفتم که هیچی یادم نمیاد.....*این " اون"ی که میگم رو یه زن در نظر بگیرین*
*یو اس: اسم موادی که ییبو و ژان مصرف کردن ( این ساخته ذهن خودمه وچنین چیزی توی واقعیت وجود نداره)*
YOU ARE READING
𝐀𝐒𝐈𝐑 𝐒2
Fanfiction• خلاصه: درست وقتی که فکر میکنی همه چی رو به راهه و داری خوشبختی رو حس میکنی کارایی که در گذشته کردی گریبانت رو میگیرن و تو باید تقاص پس بدی گذشته ای که فک میکردی با دست های خودت اونو به کام مرگ کشوندی و مرده و حالا برای گرفتن انتقام از گور برگشته...