pt. 47

58 10 2
                                    

روی تخت نشست و با گیجی به فضای تاریک اتاق خیره شد
اهی کشید و دستی به صورتش کشید
سرش کمی درد میکرد و به خوبی میدونست اثرات بیخوابی شب قبل داره خودش رو نشون میده و چرت دو ساعته اش قرار نیست تاثیری توی بهتر شدنش داشته باشه
از روی تخت بلند شد و وارد سرویس اتاق شد
ابی به صورتش زد و از سرویس بیرون اومد
مستقیم به سمت اشپزخونه رفت و قبل از اینکه جیانگ دوباره برای دادن قرصش بهش یه اکیپ جمع کنه ، قرصش رو خورد و روی کاناپه نشست
توجهش به نوری که از پنجره دیده میشد و مشخص بود از سمت ساحل میاد ، جلب شد
چشم هاش رو ریز کرد و گفت: اتیشه؟
شونه ای بالا انداخت و با تکیه دادن سرش به پشتی کاناپه چشم هاش رو بست
چه بهتر که همشون رفته بودن ساحل و میتونست بالاخره چند ساعتی رو توی خونه تنها و در ارامش بگذرونه
در طول روز برخورد زیادی با ژان نداشت چون همش ییشینگ بهش چسبیده بود و اون رو از این ور به اون ور میکشید و از طرف دیگه یائو هم ژان رو لحظه ای تنها نمیذاشت
با صدای تیکی که اومد چشم هاش رو باز کرد و به در تراس که باز شده بود خیره شد
به راحتی تونست هیکل ژان رو که تلو تلو خوران وارد شد تشخیص بده
ژان کامل وارد شد و در رو پشت سرش بست
به در تکیه داد و چشم هاش رو بست بالاخره تونسته بود جمع پر سر و صداشون رو بپیچونه و برای کمی استراحت به خونه برگرده
نفسش رو به شدت بیرون فوت کرد و اخم غلیظی کرد
از اخرین باری که مست کرده بود خاطرات خوبی نداشت اما نتونسته بود پیشنهاد های مکرر ییشینگ و جیانگ رو پس بزنه و در نهایت تسلیم شده بود
_: مست کردین؟
ترسیده چشم هاش رو باز کرد و پذیرایی تاریک رو از نظر گذروند تا تونست هاله مشکی رنگی رو روی کاناپه تشخیص بده
تکیه اش رو از در گرفت و در حالی که کنار ییبو روی کاناپه می نشست گفت: اره لی سو و هاشوان با دخترا و یوان رفتن بیرون و بقیه پیشنهاد دادن یکم الکل بنوشیم
ییبو پوزخندی زد و گفت: ولی این اصلا شبیه یکم نیست
ژان سری تکون داد و چیزی نگفت
ییبو نفس عمیقی کشید که بوی سیگار توی بینیش پیچید
اخمی کرد و گفت: سیگار کشیدی؟
ژان با گیجی یقه لباسش رو کمی گرفت و بالا اورد
با حس بوی خفیف سیگار ، سری به نشونه منفی تکون داد و گفت: نه! کنار جیانگ نشسته بودم . اون سیگار میکشید
ییبو هومی کشید و چیزی نگفت
بی اختیار نگاهش به سمت پاهاشون کشیده شد
رون ژان به رونش چسبیده بود و به راحتی میتونست گرمی پاش رو به خاطر شلوارک کوتاه ژان و شلوار راحتی نازک خودش حس کنه
دست هاش رو مشت کرد تا مبادا وسوسه بشه و اون رو لمس کنه
دستی به گوشه لبش کشید و گفت: دوستش داری؟
ژان سرش رو به طرف ییبو چرخوند و به نیم رخش که حالا کمی واضح تر از قبل شده بود خیره شد و گفت: کیو؟
ییبو لب هاش رو بهم فشرد و پاسخی نداد
میترسید . درواقع از جوابی که قرار بود ژان بهش بده وحشت داشت
خودش رو به خاطر پرسیدن اون سوال لعنت کرد و زمزمه کرد: هیچی فراموشش کن
ژان سرش رو کمی به عقب خم شده بود صاف کرد و دستش رو روی چونه ییبو گذاشت
صورتش رو به سمت خودش چرخوند و زمزمه کرد: چرا دیگه نگاهم نمیکنی؟ از من بدت میاد؟ فکر میکنی کثیفم؟ چرا نگاهت همه جا جز روی من هست؟
ییبو دستش رو دور مچ ژان حلقه کرد و پوزخند صدا داری زد و گفت: چرا اصلا درکت نمیکنم شیائو ژان؟ چرا جلوی همه جوری رفتار میکنی انگار عاشق یائویی و توی خلوتمون چنین حرفی میزنی؟ نمیترسی؟ نمیترسی بدزدمت و بدون توجه به احساساتت تو رو مال خودم کنم؟
چشم های ژان در لحظه به اشک نشست
با لحنی که التماس در اون موج میزد گفت: انجامش بده! لطفا...لطفا منو ببر یه جایی که فقط من و تو باشیم ... فقط من و تو و نه هیچکس دیگه ... لطفا مجبورم کن که مال تو بشم!
ییبو دست ژان رو از چونه اش جدا کرد و با فشاری به شونه اش اون رو روی کاناپه خوابوند
روش خیمه زد و صورتش رو کنار گوش ژان برد و زمزمه کرد: اینکارو نکن ژان! نمیخوام بهت اسیب برسونم . نمیخوام بیشتر از این به خاطر من زجر بکشی....
صورتش رو کمی فاصله داد و با صدایی که از شدت خشم دو رگه شده بود گفت: پس تحریکم نکن تا کاری رو بکنم که میدونم دوستش نداری
ژان دستش رو بالا برد و دور گردن ییبو حلقه کرد
خودش رو بالا کشید و بعد از گذاشتن بوسه خیسی روی گردن ییبو زمزمه کرد: میخوامش...هر دردی رو که تو بهم بدی میخوام....
ییبو پایین رفت و بوسه کوتاهی روی لبهای ژان نشوند
وقتی واکنش بدی از طرف ژان ندید دوباره جلو رفت و این بار لب پایین ژان رو بین لبهاش گرفت و مکید
با مکیده شدن لب بالاش توسط ژان عضلات منقبض شده اش شل شد و با ولع بیشتری ژان رو بوسید
بعد از دفعه اولی که ژان رو توی بیمارستان دیده بود و بوسه کوتاهشون...این دومین بوسه اشون بود
بی اختیار اخمی کرد و با حرص لب ژان رو گزید
ژان بدون اینکه واکنشی نشون بده به بوسیدن ییبو ادامه داد
ییبو که کمی ریلکس تر شده بود شکم ژان رو از روی لباس نوازش کرد و مک عمیقی به لبهاش زد
وقتی مخالفتی از طرف ژان ندید دستش رو به سمت لبه تیشرتش برد و اون رو کمی بالا داد
شکم برهنه و منقبض ژان رو نوازش کرد که طعم شوری توی دهنش پیچید
دستش رو پس کشید و از ژان جدا شد
ناباور دستش رو به سمت اشک هایی که از گوشه چشم ژان روون بود برد و اونها رو پاک کرد که به سرعت اشک های جدیدی جایگزینشون شد
با خشم دستش رو مشت کرد و از روی ژان بلند شد
ژان که سرما ناگهان به جسمش هجوم اورده بود کمی توی خودش جمع شد و دستش رو روی لبهاش گذاشت تا صدای هق هق هاش بلند نشه
ییبو دستی لای موهاش کشید و غرید: دیگه به هیچ وجه نزدیکم نشو شیائو ژان!
و به سرعت وارد اتاقش شد و در رو برای احتیاط در مقابل مزاحمت های احتمالی قفل کرد
روی تخت نشست و ایرپاد مشکی رنگ رو توی گوشش گذاشت
اگر قبل از اینکه دیر بشه خودش رو اروم نمیکرد معلوم نبود بیرون بره و چه کار هایی ازش سر بزنه
*
گوشیش رو بیرون کشید و اون رو چک کرد
با ندیدن پیامی ، لب هاش رو اویزون کرد و نگاهی به جمع کوچکشون انداخت
ژان چند دقیقه پیش جمعشون رو ترک کرده بود و از اون جایی که همه میدونستن تنها کسی که توی خونه باقی مونده ییبوعه کسی جلوش رو نگرفت
با یاداوری ییشینگی که محکم دست یائو رو گرفته بود و تقریبا بهش چسبیده بود تا مانع رفتنش پیش ژان بشه ، نیشخندی زد و بهشون خیره شد
ییشینگ هنوز هم به یائو چسبیده بود و تظاهر میکرد مست شده و ادای گریه و گاهی خنده در میاورد و از اون بدتر یائویی بود که توی اوج مست بودن اخم کرده بود و نمیدونست باید با کنه ای که بهش چسبیده چیکار کنه
تک خنده ای کرد و سری به نشونه تاسف تکون داد
باد سردی که از طرف دریا میومد و به صورتش برخورد میکرد کمی مستیش رو میپروند
اهی کشید و از جا بلند شد تا کمی با خودش خلوت کنه
با ببخشیدی که شک داشت متوجهش شده باشن ازشون دور شد و چشم های ملتمس ییشینگ رو که ازش کمک میخواست ندید
ییشینگ با بیچارگی به دور شدن جیانگ خیره شد و سرش رو بالا گرفت و به بم بم و جونگین که دیگه چیزی نمونده بود همونجا سکس کنن خیره شد
صورتش از انزجار جمع شد و ناخوداگاه صاف تر نشست
بی اختیار چرخید و به یائویی که اون هم با صورت جمع شده به زوج رو به روش خیره شد بود ، نگاه کرد
نیشخندی زد
اگه همونجا میبستش و مجبورش میکرد سکس اون زوج رو به عنوان شکنجه نگاه کنه چطور بود؟ البته شک داشت تماشای یه پورن زنده شکنجه باشه فقط قبل از اینکه وارد مرحله سکس بشه یکم چندش بود
با یاداوری اینکه یکی از اون دو نفر برادرشه سرش رو تکون داد تا از شر افکار مزخرفش راحت بشه
خیلی ناگهانی یائویی که تا چند لحظه پیش اون رو مثل کوالایی که یک درخت رو بغل کرده ، بغل کرده بود رو هول داد و ازش جدا شد
صاف ایستاد و دستش رو به کمرش گرفت و کش و قوسی به بدنش داد
یائو شوکه سرش رو بلند کرد و به ییشینگی که هیچ اثری از مستی توی صورتش دیده نمیشد ، خیره شد
اخم هاش کم کم توی هم رفت و دندون هاش رو روی هم سایید
اون مردک دو قطبی....
به تبعیت از ییشینگ ایستاد و بعد از لگد کردن پاش از کنارش گذشت که دستش توسط ییشینگ اسیر شد
چنگی به دست ییشینگ زد و ناخون هاش رو توی دستش فرو کرد
ییشینگ اخی گفت و دستش رو به شدت رها کرد که باعث شد یائو به خاطر مستی کمی که داشت کمی تلو تلو بخوره
به سختی تعادلش رو حفظ کرد و به سمت ییشینگ هجوم برد
ییشینگ که کاملا انتظارش رو داشت قبل از اینکه دست یائو حتی بتونه لمسش کنه جهت مخالف یائو شروع به دوییدن کرد
با اینکه دوییدن روی اون شن ها کار سختی بود اما ییشینگ با لبخندی که بی اختیار روی لبهاش جا خوش کرده بود میدویید و هر چند ثانیه یک بار پشت سرش رو چک میکرد تا از بودن یائو پشت سرش مطمئن بشه
یائو در حالی که نفس نفس میزد روی زانو هاش خم شد و بریده بریده گفت : ه..هی..عو...عوضی..ص...بر...ک...کن...من...من دیگه...نمی...نمیتونم
( هی عوضی صبر کن من دیگه نمیتونم)
مطمئن نبود چه مسافتی رو دوییدن اما دوییدن روی اون شن ها ، نفسش رو بریده بود
چند بار نفس عمیق کشید و برای اینکه بدنش اروم بشه روی زمین نشست
ییشینگ چند قدمی رو که ازش جلو تر بود طی کرد و به عقب برگشت
نیشخندی زد و گفت:ه..ها..ها...چی..شد...ک..کم...اور..دی
(هاها چیشد کم اوردی)
یائو نگاه متعجبی به ییشینگ انداخت و چیزی نگفت
درواقع نفسش برای اینکه جوابش رو بده بالا نمیومد
ییشینگ با خنده خودش رو کنار یائو روی شن ها پرت کرد و به اطراف خیره شد
اونقدر دور شده بودن که ویلا و اتیشی که درست کرده بودن به سختی دیده میشد
دست هاش رو زیر سرش گذاشت و چشم هاش رو بست
یائو که کمی سوزش سینه اش بهتر شده بود نفس عمیقی کشید و گفت: مردک روانی...کل مستیم پرید
ییشینگ خندید و نیم خیز شد و رون پای یائو رو که دقیقا کنار صورتش بود گاز گرفت
یائو فریادی از درد کشید و به سرعت ییشینگ رو پس زد
پاش رو با دست گرفت و با صدای دردمندی گفت: روااااانی... داری چه گوهی میخوری؟
ییشینگ خندید و گفت: گوه نمیخورم که دارم تو رو میخورم
یائو صورتش رو جمع کرد و رد گاز ییشینگ رو کمی مالید
ییشینگ دوباره دراز کشید و گفت: با ژان سکس داشتین؟
یائو پوزخندی زد و گفت: بعد اون همه تهدید تازه یادت اومده بپرسی؟
ییشینگ ابرویی بالا انداخت و گفت: با اون وضعی که من دیدمتون هر کی هم جای من بود همون فکر رو میکرد
یائو نفسش رو فوت کرد و گفت: پس به تفکراتت ادامه بده مزاحمت نمیشم
ییشینگ خندید و سرش رو تکون داد
یائو بی اختیار به چهره ییشینگ خیره شد
تا جایی که یادش بود ییشینگ رو همیشه عصبی دیده بود و برای اولین بار بود که خندیدنش رو میدید
موهاش رو که توی صورتش اومده بود کنار زد و با پررویی پرسید: چرا انقدر به ییبو کمک میکنی اون هم وقتی قَدرت رو نمیدونه؟
ییشینگ لبهاشو با زبونش تر کرد و گفت: چی باعث شده فکر کنی مجبورم جوابت رو بدم؟
یائو با زیرکی پرسید: چیه؟ میترسی اعتراف کنی عاشقشی؟ یا نکنه سکس پارتنرین؟
ییشینگ چشم های براقش رو به چشم های یائو دوخت و گفت: به تفکراتت ادامه بده مزاحمت نمیشم
یائو با شنیدن جواب خودش که به خودش برگردونده شده بود اخمی کرد و سری از روی تاسف تکون داد
چرا فکر میکرد میتونه از این ادم حرف بکشه؟ اگه میرفت مستقیم از خود ییبو حرف میکشید راحت تر نبود؟
ییشینگ نفس عمیقی کشید و لجبازی رو کنار گذاشت و توضیح داد: ییبو شاید نشون نده اما اگه کاری براش بکنی هر چقدر هم کوچیک باشه جبران میکنه . شاید جلوی همه جار نزنه و حتی خود شخص هم متوجه نشه اما اون انجامش میده و هر طور شده جبرانش میکنه
یائو ابرویی بالا انداخت و گفت: مثلا برای تو چجوری جبران کرده؟
ییشینگ نگاهی به دست هاش کرد و گفت: برای من با اینکه اجازه نده دست هام به خون الوده شه جبرانش کرده
یائو صاف نشست و با تعجب پرسید: یعنی تا حالا ادم نکشتی؟
ییشینگ سری به نشونه منفی تکون داد و گفت: فکر کردی چرا زنده ای؟ چون شخصا نکشتمت!
یائو چشم هاش رو توی حدقه چرخوند و چیزی نگفت
ییشینگ مکثی کرد و گفت: خودت چطور؟ تو چرا به سیلور خیانت و به ژان کمک کردی؟
یائو نفس لرزونش رو فوت کرد و با صدایی که به وضوح میلرزید گفت: تو ژان رو اون موقع ندیده بودی ... درواقع کسی که من ملاقاتش کردم اصلا ژان نبود ... انقدر شکنجه شده بود و شکسته بود که به سختی حرف میزد...
ییشینگ متفکر گفت: هوممم ... پس دلت براش سوخت؟
یائو سری تکون داد و گفت: نه برای یه خلافکار دلسوزی دلیل خوبی نیست
ییشینگ پوزخندی زد و گفت: پس نکنه عاشقش شدی؟
یائو کلافه از جا بلند شد و در حالی که به ییشینگ فحش میداد از اونجا دور شد
ییشینگ خندید و چشم هاش رو بست و زمزمه کرد: قشنگ فحش میدی
*
جیانگ روی تخت دراز کشید و خندید
با یاداوری مکالمه ای که بین یائو و ییشینگ رد و بدل شده بود خنده اش دو برابر شد
تقه کوتاهی به در خورد و بلافصله شخصی وارد شد
_: بد موقع مزاحم شدم؟
سری به نشونه منفی تکون داد و در حالی که کمی خودش رو کنار میکشید تا کنارش ، روی تخت برای یه نفر دیگه جا باز کنه گفت: داشتم فکر میکردم یعنی یه کاپل جدید داریم؟
روی تخت کنارش دراز کشید و گفت: جدا؟ کی با کی؟
جیانگ با شیطنت ابرویی بالا انداخت و گفت: یه بد دهن با یکی که از بد دهنی خوشش میاد
*

𝐀𝐒𝐈𝐑 𝐒2Where stories live. Discover now