بینی اش رو بالا کشید و سوار ماشین شد
قلبش هنوز به خاطر حرفهای چند دقیقه قبلش سنگینی میکرد
با اینکه ژان اونجا پیشش نبود حس میکرد این حرفها رو مستقیم به خودش زده
حتی میتونست قیافه ناراحت و ناامید ژان رو مقابلش تصور کنه
لبش رو گزید و قبل از اینکه دوباره بغض به گلوش هجوم بیاره ماشین رو روشن کرد و به سمت شرکت روند
باید از اینجا دور میشد قبل از اینکه مثل یک گناهکار برگرده و طلب بخششی که لیاقتش نیست رو بکنه
*
با ایستادن ماشین بدون توجه به جونگین از ماشین پایین پرید و به سمت شرکت حرکت کرد
به محض اینکه از هواپیما پیاده شده بود به ییشینگ پیام داده بود و وقتی فهمیده بود هنوز توی شرکته ازش خواسته بود همونجا بمونه تا توی شرکت باهم حرف بزنن
به نظرش به اندازه کافی مسائل کاریشون رو قاطی زندگی بچه هاشون کرده بودن
نگهبان با دیدنش سری تکون داد و در رو براش باز کرد
خارج از ساعت کاری فقط چند نفر محدود حق حضور داخل شرکت رو داشتن و خوشحال بود که ییبو قبلا اون رو به نگهبان معرفی کرده و مانعی برای بالا رفتن نداره
با یاداوری جونگین لحظه ای مکث کرد و خطاب به نگهبان گفت:مردی که داره دنبالم میاد رو راه بده داخل قبلا هماهنگ شده
و بدون اینکه منتظر تایید نگهبان بمونه به سمت اسانسور دویید
خودش هم نمیدونست چرا انقدر عجله داره ولی میخواست هر چه زودتر همه چیز رو بگه و باری که روی شونه هاش حس میکرد رو خالی کنه
جلوی اسانسور ایستاد و دکمه اش رو فشرد
با دیدن اینکه اسانسور توی پارکینگ ایستاده ابرویی بالا انداخت
این موقع کسی نبود که بخواد به پارکینگ بره
شونه ای بالا انداخت
شاید یکی از کارکنا بوده که بیشتر مونده بوده کاراشو انجام بده
با نشستن دستی روی شونه اش به عقب چرخید
با دیدن جونگین که روی زانو هاش خم شده بود و نفس نفس میزد لبخند کجی روی لبش شکل گرفت
_: زیادی کند نیستی؟
جونگین صاف ایستاد و ابرویی بالا انداخت
_: اگه تو مثل اسب رم کرده از ماشین بیرون نمیپریدی و صبر میکردی تا کرایه رو حساب کنم و با هم بیایم انقدر دیر بهت نمیرسیدم
با یاداوری اینکه توی سفرشون همه هزینه ها رو جونگین حساب کرده بود از خجالت سرخ شد
چرا تا الان حواس کوفتیش رو جمع نکرده بود
جونگین که قیافه خجالت زده جیانگ رو دید خنده تو گلویی کرد و دستش رو پشت کمرش گذاشت
اون رو به داخل اسانسور هل داد و گفت: حالا نمیخواد خجالت بکشی
جیانگ خواست چیزی بگه که کمرش به بدنه اسانسور برخورد کرد و جونگین با فاصله کمی مقابلش ایستاد
چشم هاش برق میزد و لبخند کجی روی لبهاش بود
جیانگ گیج از موقعیت پیش اومده زمزمه کرد: داری چه گهی میخوری
نیشخند جونگین عمیق تر شد و گفت: میدونی از این گستاخیت و زبونت که توی هیچ وضعی کوتاه نمیشه خوشم میاد
جیانگ دست ازادش رو روی شونه جونگین گذاشت و کنار گوشش زمزمه کرد: منم از این همه دل و جراتی که داری خوشم میاد
و ضربه ارومی وسط پاهاش زد
جونگین به سرعت عقب کشید و دستش رو روی التش گذاشت
زیاد دردش نیومده بود اما تهدید جیانگ جواب داد و تکیه اش رو به دیوار داد و اخم کمرنگی کرد
جیانگ راضی از فاصله پیش اومده بینشون دکمه اسانسور رو فشرد و ظرف خاکستر کلارا رو بیشتر توی اغوشش فشرد
زیر چشمی نگاهی به جونگین کرد
نمیدونست از حرف ها و رفتارش قصد خاصی داره یا نه اما باید توی یه فرصت مناسب باهاش حرف میزد تا سو تفاهمی پیش نیاد
چشم هاش رو بست و نفس عمیقی کشید
توی تک تک اعضای بدنش خستگی رو حس میکرد و چشم هاش علاقه ای به باز شدن نداشت
تنها چیزی که میخواست این بود که اسانسور همینجوری بره تا اون بتونه مدت بیشتری چشم هاش رو ببنده
دیشب توی خونه بم بم نتونسته بود حتی لحظه ای چشم روی هم بزاره و توی هواپیما هم به هیچ وجه خوابش نمیبرد
این هم یکی دیگه از بدی هاش بود که حتی اگه ساعتها پرواز داشت باز هم نمیتونست برای یک ساعت درست و حسابی توی هواپیما یا هر وسیله نقلیه ای بخوابه
با ایستادن اسانسور پلک هاش رو به سختی از هم فاصله داد و گفت: اگه دیگه بهم لقب اسب رم کرده نمیدی میشه برم بیرون؟؟
جونگین خنده اش رو خورد و سری تکون داد
جیانگ اینبار ارومتر از قبل از اسانسور خارج شد و صبر کرد تا جونگین باهاش هم قدم بشه
خوشبختانه دفتر ییشینگ زیاد از اسانسور دور نبود و زود بهش رسیدن
بدون در زدن در اتاق رو باز کرد و تقریبا داد زد: بیا این داداشتو تحویل بگیر که توی این یه روز بیشتر از 17 سال بزرگ کردن کاملیا پیرم کرد
اما با دیدن اتاق خالی تمام ذوق و شوقش خوابید
کوله اش و ظرف خاکستر رو گوشه اتاق گذاشت و در حالی که خودش رو روی مبل پرت میکرد زمزمه کرد: این عوضی....
جونگین به سمت میز ییشینگ رفت و گفت: سیستمش هنوز روشنه شاید رفته دستشویی
جیانگ ابرویی بالا انداخت و گفت: واقعا؟
جونگین با سر تایید کرد و ادامه داد: اره دفتر و پرونده هاشم هنوز بازه پس همین اطرافه
جیانگ جوابی به جونگین نداد و سرش رو به پشتی مبل تکیه داد
عجیب خسته بود و خوابش میومد
چشمهاش رو برای چند ثانیه کوتاه بست و همون چند ثانیه براش کافی بود تا به خواب فرو بره
جونگین نیم نگاهی به جیانگ انداخت
با دیدن پلک های بسته اش لبخند کمرنگی زد و روی صندلی ییشینگ نشست
موس رو تکون داد تا صفحه مانیتور که در حال خاموش شدن بود روشن بشه
با دیدن فیلمی که متوقف شده بود ابرویی بالا انداخت و فیلم رو پلی کرد
هر ثانیه از فیلم که میگذشت بیشتر گیج میشد
این دیگه چه فیلمی بود؟
فیلم رو دوباره متوقف کرد و اینبار به دفتری که کنار کیبور بود خیره شد
با دیدن فرمول ها و علائم شیمیایی روی برگه ابرویی بالا انداخت
از کی تا حالا ییشینگ انقدر شیمی اش خوب شده بود؟ تا جایی که یادش بود ییشینگ توی این درس همیشه نمره معمولی میگرفت و اونقدری تخصص نداشت که بتونه اینا رو بنویسه
با باز شدن ناگهانی در ، بی اختیار از جا پرید و تقریبا دفتر رو روی میز پرت کرد
برعکس چیزی که فکر میکرد ییبو با اخم وارد اتاق شد و با صدای بلندی پرسید: ییشینگ کجاست؟
جونگین شونه ای بالا انداخت و گفت: نمیدونم!
همین جمله برای غلیظ تر شدن اخم ییبو کافی بود
ییبو با قدم های محکم خودش رو به میز رسوند و یقه اش رو تقریبا چنگ زد و اون رو از روی صندلی بلند کرد و به سمت خودش کشید و گفت: پس تو دقیقا داری پشت میزش چه غلطی میکنی؟ جاسوسی؟ از اول باید میدونستم با سیلور همدستی!
جونگین با ارامش دستش رو روی دستهای ییبو گذاشت که ییبو به سرعت هلش داد و دستش رو عقب کشید
از لای دندون های کلید شده اش غرید: بهم دست نزن!
جونگین دستهاش رو به علامت تسلیم بالا برد و گفت: اروم باش من با جیانگ و به خواسته ییشینگ اومدم اینجا
و با دست به جیانگی که خودش رو توی مبل جمع کرده بود و تقریبا دیده نمیشد اشاره کرد
ییبو با گیجی پرسید: پس ییشینگ کجاست؟
جونگین سری تکون داد و گفت: نمیدونم از وقتی ما اومدیم هنوز ندیدمش چطور؟
ییبو خواست چیزی بگه که جونگین پیش دستی کرد و ادامه داد: فکر کنم رفته دستشویی
ییبو سری تکون داد و قبل از اینکه کنار جیانگ روی مبل بشینه کتش رو داورد و روی جیانگ انداخت
جونگین نگاهش رو دوباره به مانیتور داد
باید از ییبو میپرسید؟
قبل از اینکه چیزی بگه صدای ییبو سکوت اتاق رو شکوند
_: کی اومدین؟
جونگین ساعت مچیش رو چک کرد و گفت: حدودا 29 دقیقه پیش!
ییبو ابرویی بالا انداخت و گفت: از اون موقع ییشینگ رو ندیدین؟
جونگین سری به نشونه تایید تکون داد و مانیتور رو کمی به سمت ییبو چرخوند و گفت: حالا ولش کن سر کله اش کم کم پیدا میشه ... میشه راجب این فیلم یک توضیح بدی
ییبو با تعجب به مانیتور خیره شد
باید ییشینگ رو به خاطر این بی احتیاطیش سرزنش میکرد
حتی اگه کسی اجازه ورود به شرکت و اتاقش رو نداشت باز هم نباید مدرک به اون مهمی رو به همین راحتی ول میکرد
ناچار توضیح داد: این فیلم توی فلشی بود که سر قبر ژان پیداش کردم ... اونی که لباس سفید تنشه و ماسک و عینک داره یائو یکی از 6 مهره اصلی سیلوره که من دستور داده بودم بکشنش و نمیدونم چطوری زنده مونده اما از روی صداش مطمئنم خودشه
جونگین چشم هاش رو ریز کرد و گفت: و کی این فیلم رو گرفته و برای شما فرستاده؟
ییبو دستی به صورتش کشید و گفت: امیدوار بودم ییشینگ تا الان فهمیده باشه
جونگین اینبار دفتر روی میز رو بالا گرفت و گفت: و اینا! اینا رو کی نوشته ؟
ییبو با تعجب به دفتر خیره شد
چیزی ازش سر در نمیاورد
ییبو لبش رو گزید و گفت: نمیدونم
جونگین دفتر رو توی دستش تکون داد و گفت: تو یه قاچاقچی موادی چطور نمیدونی اینا چیه؟
ییبو با شنیدن صدای تقریبا بلند جونگین اخمی کرد و گفت: یادت نره من فقط یه واسطه بین توزیع کننده و تولید کننده ام...
مکثی کرد و گفت: حالا چی هست؟
جونگین دفتر رو به سمت خودش چرخوند و با دفت مشغول بررسیش کرد
_: این یه شاهکار و به همون اندازه مخرب و خطرناکه ! فقط مصرف دز اشتباه ازش میتونه به راحتی یه ادمو بکشه...با اینکه کامل نیست اما تقریبا بخش های مهمش کامله و با اضافه کردن چندتا ترکیب کوچولو بهش میتونی نه تنها چین بلکه کل اسیا رو توی دست بگیری ... و هر کسی که اینو نوشته قطعا یه نابغه تمام عیاره ... یه نابغه شیمی !!
با دیدن نگاه گیج ییبو لبهاشو با زبون خیس کرد و توضیخ داد: این فرمول ساخت یه مواد مخدره و از اونجایی که قبلا مثلشو ندیدم احتمالا جدیده! و خیلی خطرناک!
ییبو با تعجب از جا بلند شد و به سمت جونگین رفت
دفتر رو از دستش کشید و به فرمول ها خیره شد
چیز زیادی ازش نمیفهمید
از گوشه چشم نگاهی به جونگین کرد و گفت: میتونی بیشتر روش کار کنی تا بفهمیم دقیقا چیه و حتی اگه شده مثلش رو خودمون تولید کنیم؟
جونگین دفتر رو از دست ییبو گرفت و گفت: تلاشمو میکنم
ییبو لبخندی زد که با یاداوری غیبت ییشینگ به سرعت از بین رفت
با لحن مشکوکی گفت: به نظرت خیلی دیر نکرده؟
جونگین با استرس از روی صندلی بلند شد و سرش رو تکون داد
این تایم برای یه دستشویی بیش از حد طولانی شده بود
*
با نور شدیدی که توی چشمش میخورد به سختی چشم هاش رو باز کرد
پشت سرش کمی درد میکرد و نمیدونست چرا الان خوابیده
تا جایی که یادش بود توی شرکت بود و منتظر بود جیانگ و جونگین و ییبو برسن تا بهشون بگه ژان زنده اس!
با یاداوری چیزی که فهمیده بود تقریبا توی جاش پرید که صندلی هم باهاش بالا پرید
با تعجب به پایین نگاه کرد
چرا پاهاش به پایه های صندلی بسته شده بود؟
دستهاش رو تکون کوچیکی داد که در کمال تعجب متوجه بسته بودنش شد
برخلاف نوری که توی چشمهاش میخورد چشمهاش رو باز کرد که ویو اشنایی رو دید
میتونست به راحتی تشخیص بده که توی برج مقابل شرکتشونه اما نفهمید اونجا چیکار میکنه
اما مگه طبقه های بالای اون برج مسکونی نبود؟
سرش رو چرخوند و اینبار مطمئن شد که توی یکی از طبقه های مسکونیه
سرش رو کمی خم کرد تا دید بهتری داشته باشه که گردنش تیر کشید
هیسی از درد کشید و صاف سرجاش نشست
حالا چشمهاش به نور عادت کرده بود و میتونست به راحتی از پنجره منظره برج خودشون رو ببینه
با پخش شدن صدای ییبو داخل فضا با تعجب سرش رو چرخوند تا منبع صدا رو تشخیص بده
_: کی اومدین؟
فضای خونه تقریبا تاریک بود و تنها نوری که وارد خونه میشد همون نوری بود که از پنجره ای بود که جلوش به صندلی بسته شده بود
+: حدودا 29 دقیقه پیش!
اینبار صدای جونگین بود که انگار داشت جواب ییبو رو میداد
صدا زد: هی بچه ها شما اینجایین؟
اما با جمله بعدی ای که ییبو گفت کل امیدش از بین رفت
_ : از اون موقع ییشینگ رو ندیدین؟
پس اونا ازش خبر نداشتن؟
تکونی به صندلیش داد و اون رو کمی به سمت چپ چرخوند تا بهتر بتونه فضای خونه رو ببینه
+: حالا ولش کن سر کله اش کم کم پیدا میشه ... میشه راجب این فیلم یک توضیح بدی
با تعجب سرش رو بلند کرد و با اینکه میدونست جونگین صداش رو نمیشنوه فحشی بهش داد و گفت: عوضی! یعنی چی ولش کن؟
با یاداوری سیستم روشن و وسایلش که وقت نکرده بود جمعشون کنه کمی امیدوار شد
با توجه به جمله اول جونگین که گفته بود 29 دقیقه از رسیدنشون میگذره و اشاره اش به فیلم میتونست بگه بین 30 تا 40 دقیقه از دزدیدنش گذشته بود چون صفحه سیسمتش تا 10 دقیقه روشن میموند و بعد وارد حالت اسلیپ میشد و برای روشن کردن باید دوباره رمز رو وارد میکردی و با توجه به اینکه جونگین رمزش رو نمیدونه و الان به فیلم اشاره کرده بود یعنی وقتی رسیدن صفحه سیستمش هنوز روشن بوده و اگه اون 10 دقیقه رو به اون 29 دقیقه اضافه میکرد میشد همون 40 دقیقه!
_: این فیلم توی فلشی بود که سر قبر ژان پیداش کردم ... اونی که لباس سفید تنشه و ماسک و عینک داره یائو یکی از 6 مهره اصلی سیلوره که من دستور داده بودم بکشنش و نمیدونم چطوری زنده مونده اما از روی صداش مطمئنم خودشه
چشم هاش رو توی حدقه چرخوند
اون دزدیده شده بود اون وقت اون ها با خیال راحت داشتن درمورد فیلم حرف میزدن؟
+: و کی این فیلم رو گرفته و برای شما فرستاده؟
دهن کجی ای کرد و باز هم سعی کرد تا صندلی رو بچرخونه و پشتش رو به پنجره بکنه تا اون نور کور کننده کمتر توی چشمش بخوره
_: امیدوار بودم ییشینگ تا الان فهمیده باشه
از حرکت ایستاد و با حرص داد زد: البته که میدونم ژان فرستاده فقط اگه اونجا بودم تا توی چشم همتون میکردم اینو
و بالاخره تونست دستگاه پخش رو روی میز کنار ورودی اشپزخونه ببینه
پس صدا از اون پخش میشد
چیزی که مشخص بود این بود که یه شنود توی دفترشون بود اما واقعا ایده ای نداشت چطوری این اتفاق افتاده
از وقتی فهمیده بودن سیلور برگشته هر ماه افرادشون رو غربال میکردن و امنیت شرکت و خونه اشون رو چند برابر کرده بودن پس چطور امکان داشت یه شنود وارد دفتر کارش شده باشه و اون متوجهش نشده باشه؟
اصلا اون شنود از کی وارد اتاقش شده بود؟
اگه خیلی وقت بود که اون اونجا بود پس تمام نقشه هاشون محکوم به شکست بود چون این فرد هرکسی که بود مشخص بود قرار نیست بهشون کمک کنه وگرنه دلیلی نداشت اون رو بدزده و اینجوری ببنده
+: و اینا! اینا رو کی نوشته؟
جونگین گفت و ییشینگ یاد علائم و فرمول های شیمیایی ای که روی دفترش نوشته بود و امیدوار بود جونگین ازش سر در بیاره افتاد
اون فرمول رو دقیقا روی تخته ای که پشت سر یائو بود دیده بود و از روی اون نوشته بود اما چون صفحه تار بود و کیفیت فیلم پایین بود نتوسته بود اون رو کامل بنویسه
_: نمیدونم
دستی دقیقا از پشت دیوار بیرون اومد و روی دستگاه پخش نشست
با انگشت اشاره صدای پخش رو کم کرد
ییشینگ به سختی اب دهنش رو قورت داد
اون به ارواح اعتقاد نداشت اما الان از ته قلب میخواست که دزدیده شدنش کار یه روح نباشه چون در این صورت قطعا با دیدن یکیشون همونجا سکته میکرد و میمرد
صدای جونگین خیلی ضعیف به گوشش رسید
+: تو یه قاچاقچی موادی چطور نمیدونی اینا چیه؟
بین اون همه ترس تک خنده ای کرد ولی حتی لحظه ای نگاهش رو از اون دستی که با انگشت هاش روی دستگاه پخش ضرب گرفته بود نمیگرفت
حاضر بود هر چی که اون فرد میخواد بهش بده تا بیرون بیاد
_: یادت نره من فقط یه واسطه بین توزیع کننده و تولید کننده ام...
صدای ییبو اونقدر اروم بود که فقط بخش اخر حرفش رو شنید و حتی با همون نصفه جمله تونست صدای خش دار و عصبیش رو تشخیص بده
اون دست دوباره صدا رو بیشتر کرد
انگار کارش این بود که قسمت های جالب و مهم رو واضح تر نشون بده و ییشینگ رو بیشتر زهره ترک کنه
_: این یه شاهکار بود و به همون اندازه مخرب و خطرناک ! فقط مصرف دز اشتباه ازش میتونست به راحتی یه ادمو بکشه...با اینکه کامل نیست اما تقریبا بخش های مهمش کامله و با اضافه کردن چندتا ترکیب کوچولو بهش میتونی نه تنها چین بلکه کل اسیا رو توی دست بگیری ... و هر کسی که اینو نوشته قطعا یه نابغه تمام عیاره ... یه نابغه شیمی !! این فرمول ساخت یه مواد مخدره و از اونجایی که قبلا مثلشو ندیدم احتمالا جدیده! و خیلی خطرناک!
اگه اونجا بود حتما کلی پز اینکارش رو جلوی ییبو و جیانگ میداد اما خب.....
خسته از این بازی مسخره بالاخره تصمیم گرفت لب باز کنه: هی تو! کی هستی؟ چرا منو دزدیدی؟
اما تنها جوابی که دریافت کرد صدای ییبو بود
_: میتونی بیشتر روش کار کنی تا بفهمیم دقیقا چیه و حتی اگه شده مثلش رو خودمون تولید کنیم؟
دندون هاش رو روی هم فشرد و گفت: چرا خودتو نشون نمیدی؟ هی عوضی!
+: تلاشمو میکنم
جونگین گفت و ییشینگ که کمی جرات گرفته بود دوباره داد زد: از افراد سیلوری اره؟ میدونی که من جز افراد مهم یونیکم و میان دنبالم اونوقت بدبختت میکنن
_: به نظرت خیلی دیر نکرده؟
با جمله ای که ییبو گفت لبخندی زد و گفت: ببین دارن میان دنبالم پس به نفعته منو ازاد کنی و منم کاری میکنم دست یونیکورن نیوفتی چون افتادن به دست اون از صدتا مرگم بدتره!
اون دست دکمه آف رو زد و پخش خاموش شد
ییشینگ با ترس اب دهنش رو قورت داد
اصلا این سکوت رو دوست نداشت
صاحب اون دست بالاخره قدمی به جلو گذاشت و حالا تقریبا از پشت دیوار بیرون اومده بود
نیمرخش به طرف ییشینگ بود و به خاطر تاریکی فضا شناختش کمی سخت میشد
ییشینگ چشمهاش رو کمی ریز کرد تا بتونه صورت اون رو تشخیص بده اما قبل از اینکه موفق بشه صدای مرد تقریبا بدنش رو لرزوند
_: منو از کسی که سالها پیشش زندگی کردم میترسونی ییشینگ؟
*
ییبو با لحن مشکوکی گفت: به نظرت خیلی دیر نکرده؟
جونگین با استرس از روی صندلی بلند شد و سرش رو تکون داد
این تایم برای یه دستشویی بیش از حد طولانی شده بود
جیانگ به تازگی از خواب بیدار شده بود و چند جمله اخرشون رو شنیده بود گفت: راجب چی حرف میزنین؟
ییبو در حالی که گوشیش رو بیرون میکشید تا بهش زنگ بزنه گفت: اول بزار ییشینگ رو پیدا کنیم بعد به جفتتون توضیح میدم
جیانگ سری تکون داد و صاف نشست
کتی که روش افتاده بود رو برداشت و به جونگین که با لبخند کجی نگاهش میکرد خیره شد
ییبو نگاه مشکوکی به اون دو نفر انداخت و گوشی رو کنار گوشش گذاشت
بوق های مدوام روی اعصاب نداشته اش خط مینداخت
از هیچی بیشتر از اینکه کسی تلفنش رو جواب نده نمی اومد
گوشی رو قطع کرد و گفت: شما بهش زنگ نزدین؟
جونگین و جیانگ نگاه گنگی به هم اندختن
چطور به ذهنشون نرسیده بود بهش زنگ بزنن؟
جونگین دستی پشت گردنش کشید و گفت: آه...نه! نزدیم
ییبو نگاه بی حسی بهشون انداخت و دوباره شماره اش رو گرفت که باز هم جوابی دریافت نکرد
نفس عمیق و کلافه ای کشید و گفت: شما این طبقه رو بگردین منم میرم دوربینا رو چک کنم
در حالی که از اتاق خارج میشد اضافه کرد: درضمن چیزی به اسم گوشی اختراع شده میتونین بهم زنگ بزنین
و بعد از خارج شدن از اتاق ، در رو تقریبا بهم کوبید
خودش هم نمیدونست چرا انقدر عصبی و پرخاشگر شده اما حس میکرد اگه کمی از خشم و ناراحتی درونش رو خالی نکنه هر لحظه ممکنه منفجر بشه
دستی به صورتش کشید و سوار اسانسور شد
به دیواره اسانسور تکیه داد و دستی به صورتش کشید
هنوز سنگینی حرفهایی که کمتر از یک ساعت پیش زده بود رو توی قلبش حس میکرد ولی چاره ای هم نداشت
بعد از خیانتی که کرده بود دیگه خودش رو لایق نگهداشتن اون عشق نمیدونست
دستش به سمت گردنش ، جایی که همیشه گردنبندش بود رفت اما با حس جای خالیش اه عمیقی کشید
اخرین یادگاریش رو هم به یوان داده بود و حالا تنها چیزی که ازش مونده بود خاطراتش بود
صورتش از دردی که توی سینه اش پیچید جمع شد
نفس هاش به شماره افتاد و دستش به سمت قلبش رفت
یعنی میشد همینجا همه چی یکبار برای همیشه تموم بشه ؟
ВЫ ЧИТАЕТЕ
𝐀𝐒𝐈𝐑 𝐒2
Фанфик• خلاصه: درست وقتی که فکر میکنی همه چی رو به راهه و داری خوشبختی رو حس میکنی کارایی که در گذشته کردی گریبانت رو میگیرن و تو باید تقاص پس بدی گذشته ای که فک میکردی با دست های خودت اونو به کام مرگ کشوندی و مرده و حالا برای گرفتن انتقام از گور برگشته...