از پشت سر چینگ سرک کشید و نگاهی به پذیرایی خالی انداخت
چینگ ابرویی بالا انداخت و با صدای ارومی گفت: بهت نگفتم الان تو اتاقن؟ رد کن بیاد!
کاملیا با بی میلی پولی که سرش شرط بسته بودن رو کف دست چینگ که به سمتش دراز شده بود گذاشت و اخمی کرد
چینگ لبخند کجی زد و زمزمه کرد: بریم بالا
و بدون توجه به چهره ناراضی کاملیا دستش رو کشید و به سمت پله ها رفت
نگاهی به راه پله انداخت و وقتی مطمئن شد کسی نیست به ارومی از پله ها بالا رفت
کاملیا با حرص غر زد: اصلا چرا خدمتکارا باید به تو گزارش همه چیو بدن
چینگ ایستاد و با اخم به سمتش برگشت و دستش رو روی لبهای کاملیا گذاشت و گفت: هیس! میخوای لومون بدی؟
مکثی کرد و ادامه داد: میدونی که پول میتونه به راحتی ادما رو بخره!
کاملیا با تخسی دست هاش رو روی هم قلاب کرد و گفت: اصلا از اینکه لو بری ناراحت نمیشم
چینگ ابرویی بالا انداخت و گفت: میخوای بگی من به زور مجبورت کردم از مدرسه فرار کنی و باهام تا اینجا بیای؟ اصلا من زورم به تو میرسه مگه؟
و با دست به شکم کاملیا اشاره کرد
کاملیا که این روز ها از اضافه وزنی که وجود نداشت مینالید ، با شنیدن این حرف سرخ شد
نفس عمیقی کشید و حنجره اش رو اماده جیغی کرد که با نشستن لبهای چینگ روی لبهاش ساکت شد
چینگ گازی از لب پایینش گرفت و عقب کشید و گفت: بیا بریم تا از قسمتای خوبش جا نموندیم
و قبل از اینکه کاملیا مخالفت کنه دستش رو گرفت و اون رو بالا کشید
وقتی از خالی بودن راهرو مطمئن شد یک راست به سمت اتاق کار پدرش رفت
گوشش رو به در چسبوند اما فقط صدا های نامفهومی به گوش میرسید
چشم هاش از خوشحالی برقی زد و گفت: اینجان!
کاملیا به ارومی گفت: اگه میخواستن کاری کنن نباید میرفتن اتاق خواب؟ جا قحط بود؟ فک نکنم....
چینگ بی حوصله حرفش رو قطع کرد و گفت: اما تخت تکراریه یه جا مثل کتابخونه یا اتاق کار هیجان انگیزش میکنه
با صدای اخ بلندی که اومد چشم های هر دو گرد شد
کاملیا شوکه زمزمه کرد: م...مطمئنم او..اون..صدای...پدرم بود!
چینگ نگاه ناراضی ای به در قهوه ای رنگ انداخت
با اینکه تا حد ممکن به در چسبیده بود هنوز نمیتونست چیزی بشنوه
کاملیا به چهره اخم الود چینگ که ناراضی به نظر میرسید ، نگاه کرد و پلکی زد
نفس حرصی ای کشید . از وضعیتش اصلا راضی نبود
تنها چند ثانیه طول کشید تا چهره اخم الود چینگ برق بزنه و لبخند عریضی بزنه
با دیدن اون لبخند عریض دلش میخواست همونجا بشینه و گریه کنه چون میدونست باز یکی از اون نقشه های دیوونه وارش کشیده
چینگ بی توجه به قیافه وا رفته کاملیا گفت: اتاق کار پدرم و اتاق کناریش که اتاق کار مادرمه یه تراس بزرگ مشترک داره پس فقط باید وارد اتاق کار مادرم بشیم و بعد میتونیم از اونجا واضح ببینیمشون
کاملیا سریع رد کرد
_: شاید در تراس بسته باشه
چینگ پوزخندی زد و گفت: از اونجایی که پدرم عاشق طبیعته همیشه در تراس رو باز میزاره تا بوی گلهای حیاط وارد اتاقش بشه و بهش ارامش بده
کاملیا به سمت در کناری رفت و به صفحه دیجیتال اشاره کرد و گفت: حالا چجوری میخوای وارد شی نابغه؟
چینگ با خونسردی جلو رفت و کارت سفید رنگی از جیبش بیرون کشید و روی صفحه دیجیتال قرار داد که در با صدای تیکی باز شد
کارت رو بالا گرفت و قبل از اینکه کاملیا سوالی بپرسه خودش توضیح داد: کارت یکی از خدمتکارا رو کش رفتم پس نمیفهمن ما وارد شدیم
و جلوتر از کاملیا وارد اتاق شد
کاملیا با ناراحتی وارد اتاق شد و در حالی که در رو میبست گفت: اما این تجاوز به حریم خصوصیشونه
چینگ سری تکون داد و گفت: من که نمیخوام زاغ سیاهشون رو چوب بزنم فقط میخوایم مطمئن شیم دعوا نکنن و دوتا عاشقو بهم برسونیم
دستش رو روی دستگیره در تراس گذاشت و گفت: در تراس پاپا بازه درو که باز کردم حرف ممنوع!
کاملیا سری تکون داد و چیزی نگفت
چینگ در رو باز کرد و نگاهی به تراس انداخت
وارد تراس شد و زیر پنجره ای که قسمتیش متعلق به اتاق مادرش و نیمی اش متعلق به اتاق پدرش بود خزید
کاملیا هم کار چینگ رو تکرار کرد و کنارش روی زمین نشست
حالا به وضوح میتونستن صداهای داخل اتاق رو بشنون
_: اخ کمرم داره نصف میشه
کاملیا با شنیدن صدای پدرش چشم هاش گرد شد
چینگ پوزخندی زد و چشم و ابرویی برای کاملیا اومد
جیانگ ادامه داد: وای به خاطر توی عوضی کمرم داغون شد
چینگ سرش رو به گوش کاملیا چسبوند و با ارومترین صدایی که میتونست گفت: حداقل یکی از مشغله هام حل شد و حالا میدونیم بابای من تاپه
کاملیا خواست چیزی بگه که چیزی که هاشوان گفت چشم های هر دوتاشون گرد شد
_: میتونی تلافی کنی! قبلا که توی اینکار خیلی خوب بودی بلد بودی چجوری جبران کنی یا نکنه یادت رفته؟ باید یادت بیارم؟
کاملیا دستش رو روی لبهاش گذاشت تا صدای خنده اش بلند نشه و با لذت به چهره اخم الود چینگ خیره شد
چینگ بی صدا لب زد: الان داره از بابای تو میخواد به فاکش بده؟
صدای دردمند جیانگ مانع جواب دادن کاملیا شد
_: فقط صبر کن! جوری به فاکت میدم که...
هاشوان حرفش رو قطع کرد
_: فعلا که کسی که به فاک رفته تویی
چینگ لب زد: حقیقتا فکر نمیکردم انقدر سریع رابطه اشون درست شه
کاملیا هم سری به نشونه مثبت تکون داد و لب زد: فکر کنم بعد از چیزایی که الان شنیدم دیگه چیزی برای از دست دادن نداریم
چینگ بی صدا خندید سری تکون داد
_: بلند نشو بزار دستمال بیارم این گند کاری رو تمیز کنم
چینگ با شنیدن صدای پدرش با شیطنت ابرویی بالا انداخت و رو به کاملیا کلمه "جنتلمن" رو لب زد که کاملیا چشم هاش رو توی حدقه چرخوند
هنوز داشت برای کاملیا ادا در میاورد که با یاداوری چیزی رنگش پرید
از اونجایی که پدرش به بعضی از گرده ها حساسیت داشت و معمولا بعد از رفتن توی تراس همیشه به شدت عطسه میکرد دستمال ها رو همیشه روی میز کوچیکی که کنار پنجره بود و گلدون قدیمی پدربزرگش روش بود ، میزاشت
کاملیا با تعجب به قیافه رنگ پریده چینگ خیره شد و گفت: چیشده؟
چینگ لب زد: برو برو برو
کاملیا با تعجب نیم خیز شد تا داخل اتاق کار مادرش برگردن که با صدایی دقیقا بالای سرش خشک شد
_: هی اینجا رو! دوتا موش کوچولو گرفتم! فکر کنم باید خونه رو سم پاشی کنم
چینگ با شنیدن صدای پدرش با ناامیدی چشم هاش رو بست
چینگ که موقعیت لو رفته اشون رو دید صاف ایستاد و گفت: سلام پاپا
هاشوان ابرویی بالا انداخت و سر تا پای دوتا دختر رو برانداز کرد
کاملیا هم ایستاد و با ناامیدی گفت: روز بخیر مستر وانگ
جیانگ با شنیدن صدای کاملیا خواست بشینه که کمرش تیر کشید
اخی گفت و دستش رو به کمرش گرفت که هاشوان با نگرانی به سمتش چرخید و گفت: هی تکون نخور . شما دوتا هم بیاین داخل
کاملیا پشت سر چینگ وارد اتاق کار هاشوان شد
چینگ کمی به سمت کاملیا خم شد و گفت: مگه اینا سکس نمیکردن؟ پس چرا لباس تنشونه؟
کاملیا شونه ای بالا انداخت و گفت: نمیدونم شاید نصفه درشون اوردن که زود بپوشن
چینگ شونه ای بالا انداخت و صاف ایستاد
هاشوان دستمال های خیس رو از روی میز برداشت و در حالی که اون ها رو داخل سطل اشغال مینداخت پرسید: خب کدومتون دواطلب میشه تا توضیح بده وقتی باید توی مدرسه باشین اینجا چیکار میکنین؟
کاملیا دستش رو بالا برد و گفت: ما رفتیم مدرسه ولی یکی به چینگ زنگ زد و گفت بابام اومده اینجا و شما همه خدمتکارا رو مرخص کردین چینگ هم مجبورم کرد بیایم اینجا....
چینگ با ارنج ضربه ای به پهلوی کاملیا زد و گفت: داره دروغ میگه اعتراض دارم
هاشوان به میزش تکیه داد و دست هاش رو روی سینه اش قلاب کرد و گفت: اعتراض وارده بیشتر توضیح بده
چینگ چشم غره ای به کاملیا رفت و گفت: آنا (خدمتکارشون) زنگ زد و گفت اقای سونگ اومده و شما مرخصشون کردین و منم به کاملیا گفتم که اقای سونگ اومده که باهم اشتی کنین اما کاملیا میگفت امکان نداره پس تصمیم گرفتیم بیایم اینجا خودمون ببینیم
کاملیا با چشم هایی که تا اخرین حدشون بزرگ شده بودن گفت: اما تو گفتی " مطمئنم اونا الان دارن سکس میکنن اون وقت من باید وقتمو توی این مدرسه فاکی بگذرونم وقتی میتونم یه پورن زنده از پدرم ببینم " . دقیقا عین همین جمله رو گفتی
چینگ چشم هاش رو ریز کرد و گفت: خیلی دهن لقی
کاملیا با خوشحالی چند بار ابرو بالا انداخت
هاشوان تکیه اش رو از میز گرفت و گفت: اما شما شریک جرمین و این چیزی از مجازاتتون کم نمیکنه
جیانگ که به سختی ایستاده بود خودش رو به هاشوان رسوند و گفت: حکم چیه جناب قاضی؟
هاشوان لبخندش رو خورد و سعی کرد تا مقابل دخترا جدی بمونه
_: هنوز چندتا سوال دارم
به سمت کاملیا و چینگ چرخید و گفت: چجوری از مدرسه فرار کردین؟
چینگ که راه فراری نمیدید توضیح داد: پشت مدرسه یه جا هست که دوربینا اونجا رو نمیگیرن و بچه ها میرن اونجا سیگار بکشن و دیوارشم نسبتا کوتاهه . از روی دیوار پریدیم و چون مدرسه زیاد از خونه دور نیست تا اینجا دوییدیم
هاشوان سری تکون داد و گفت: از اتاق مادرت وارد تراس شدین؟ کارت از کجا اوردی؟
چینگ نفسش رو فوت کرد و گفت: از چهیونگ کش رفتم . اون پیره و زیاد متوجه این چیزا نمیشه
هاشوان دستش رو روی شقیقه اش گذاشت و کمی اون قسمت رو مالید
رو به جیانگ گفت: به نظرت با این دوتا چیکار کنیم؟
جیانگ که کمی بهتر شده بود صاف ایستاد و گفت: وضعیت کاملیا که معلومه چند وقت از مدرسه رفتن محروم میشه تا بفهمه نباید از اعتمادم سو استفاده میکرد و احتمالا چند وقتی هم مجبور بشه با دوست های بدش قطع ارتباط میکنه تا رفتار های جفتشون اصلاح بشه
کاملیا خواست اعتراضی بکنه که هاشوان گفت: موافقم و برای سخت تر شدن تنبیهشون حتی توی مسافرت هم حق ندارین نزدیک هم بشین
چینگ بالاخره طاقتش رو از دست داد و گفت: همش یه سکس بود چرا انقدر سختش میکنین؟
هاشوان لبخند حرصی ای زد و گفت: برای اطلاعات عمومیت میگم . وقتی خدمتکار گفت جیانگ اومده هل شدم و ابپاش گل ها از دستم افتاد و کف اتاق خیس شد و وقت نکردم تمیزش کنم جیانگ اومد و چون کف زمین خیس بود سر خورد و کمرش اسیب دید
چینگ با تعجب نگاهی بینشون رد و بدل کرد و در نهایت به کاملیایی که با فخر فروشی بهش نگاه میکرد خیره شد و اهی کشید
جیانگ دستش رو به کمرش گرفت و در حالی که به سمت کاملیا میرفت گفت: نظرت چیه تنبیهت رو شروع کنیم؟ گوشیت....
کاملیا گوشیش رو کف دست جیانگ که به سمتش دراز شده بود گذاشت
جیانگ گوشی رو توی جیبش گذاشت و گفت: بریم!
کاملیا با سری پایین افتاده به دنبال پدرش به سمت در اتاق رفت که با ایستادن ناگهانی پدرش ایستاد
جیانگ به عقب چرخید و گفت: برای اینکه مطمئن بشیم این جاسوسا توی مسافرت تنبیهشون رو دور نزنن پیشنهاد میکنم باهامون بیای و یکم سرتو از توی اون پرونده های فاکی که مغزتو به فاک میده بیرون بیاری
هاشوان شونه ای بالا انداخت و گفت: نمیدونم! شاید باید همینکارو بکنم
جیانگ سری تکون داد و در حالی که از درد ناله میکرد و زمین و زمان رو فحش میداد از پله ها به سختی پایین رفت
همین که اخرین پله روی پایین اومد نفسی از روی اسودگی کشید و فحش هاش رو تموم کرد
کاملیا که سکوت پدرش رو دید اهی کشید و گفت: بابا من متاسفم! نمیگم همش تقصیر چینگ بود که تقصیر جفتمون بود که سر یه بحث و کل کل ساده تا اینجا اومدم کارم اشتباه بود
جیانگ سری تکون داد و چیزی نگفت
لبخند کوچیکی که گوشه لبش بود رو خورد و با جدیت گفت: خوبه اما هیچ تخفیفی توی تنبیهت ایجاد نمیشه
کاملیا جلوی جیانگ ایستاد و راهش رو سد کرد و گفت: اینا رو نگفتم که توی تنبیهم تخفیف بدی گفتم که بدونی میدونم کاری که کردم اشتباه بود و پشیمونم . قول میدم دیگه همچین اتفاقی نیوفته
جیانگ لبخندی زد و بوسه ای روی موهای دخترش کاشت
خداروشکر میکرد که رفتار های کاملیا بیشتر شبیه کلاراس و برعکس خودش که خیلی لجباز بود منطقیه!
کاملیا لبخندی زد و دستش رو دور بازوی جیانگ حلقه کرد و گفت: بزار کمکت کنم
و تا رسیدن به ماشین دستش رو رها نکرد
به کمک کاملیا پشت رول نشست و گفت: حالا که از کارت پشیمونی برات یه هدیه دارم
کاملیا با کنجکاوی به سمت جیانگ چرخید و گفت: اما هنوز خیلی تا تولدم مونده
جیانگ لبخند تلخی زد و گفت: اینو بزار به حساب تولد های گذشته ات که نتونستم خواسته ات رو جبران کنم . کادوی تولد امسالت جداست
کاملیا با چشم هایی که از اشک برق میزد گفت: اوردیش؟
جیانگ سری به نشونه تایید تکون داد و گفت: درواقع وقتی رفته بودم تایلند اوردمش اما انقدر اتفاقات پشت سرهم افتاد که موقعیتی پیدا نکردم بهت بدمش . متاسفم
کاملیا بینیش رو بالا کشید و چیزی نگفت
جیانگ مقابل ویلاش پارک کرد
توی راه رفتن به خونه هاشوان متوجه شده بود ویلاش فاصله زیادی با خونه هاشوان نداره و به خودش لعنت میفرستاد که چرا زودتر این رو متوجه نشده
ماشین رو داخل حیاط پارک کرد و به کمک کاملیا از ماشین پیاده شد
با اینکه کمرش هنوز درد میکرد اما کمی بهتر شده بود و صاف تر از قبل راه میرفت
چند قدم باقی مونده رو طی کرد و وارد پذیرایی شد اما با صحنه ای که دید خشم توی وجودش شعله کشید
با اخرین سرعت دستش رو روی چشم های کاملیا گذاشت و با اخرین توان حنجره اش فریاد کشید: دارین رو کاناپه من چه گوهی میخورین
جونگین که به خاطر فریاد غیرمنتظره از روی کاناپه افتاده بود صاف نشست و گیج به جیانگی که از خشم سرخ شده بود خیره شد
بم بم در حالی که نفس نفس میزد زیپش رو بالا کشید و دکمه اش رو بست
خجالت اندکش رو پس زد و با پررویی گفت: اه چرا داد میزنی همه حس و حالش پرید
جیانگ دستش رو از روی چشم های کاملیا برداشت و بدون اینکه به تیر کشیدن های کمرش اهمیت بده به سمت اون دو نفر رفت لگدی به جونگین که روی زمین نشسته بود زد
جونگین اخی گفت و خنده اش رو خورد تا مرد عصبی رو به روش رو عصبی تر نکنه
جیانگ با خشم دست برد و گوش بم بم رو گرفت و با تمام توان پیچوند
بم بم که تا الان با خونسردی بهش خیره شده بود در عرض چند ثانیه به هیولایی شبیه جیانگ تبدیل شد
صورتش سرخ شده بود و نفس نفس میزد
جیانگ بی توجه به ناخون های بم بم که روی ساق دست هاش کشیده میشد ، از میون دندون های کلید شده اش غرید: اینجا خونه ات نیست که هر گوهی خواستی بخوری توی این خونه دوتا بچه زندگی میکنن پس بهتره این کصافط کاریا رو ببری توی اون اتاق تخمیت
بم بم بالاخره گوشش رو ازاد کرد و صاف ایستاد
با تخسی به چشم های جیانگ زل زد و گفت: بزار به حساب بی احترامی هایی که توی خونه ام بهم کردی
و با خونسردی ای که دوباره به دست اورده بود از اونجا رفت
جیانگ نفس عمیقی کشید و رو به جونگین که هنوز روی زمین نشسته بود گفت: تو نمیخوای خودتو جمع کنی؟
جونگین خودش رو جمع و جور کرد و روی مبل نشست
جیانگ سری با تاسف تکون داد و گفت: اون بچه دو سالشه تو دیگه چرا! از هممون بزرگتری و فکر میکردم یکم عقل تو کله ات باشه اما انگار اشتباه میکردم
جونگین شونه ای بالا انداخت و گفت: ما میخواستیم همراه لی سو بریم خونه اون ، ولی ییبو مثل درو بست و گفت هر کی پاشو از این در بزاره بیرون بهش شلیک میکنه . بم بم هم تهدیدش کرد اگه نزاره بریم همینجا کارشو انجام میده ییبو ام گفت اهمیتی نمیده پس یه جورایی مجبورش کرد و بم بمِ لجباز رو هم که میشناسی! البته خوشحال باش که اخراش رسیدی و....
با قرار گرفتن دست جیانگ روی دهنش سکوت کرد
جیانگ با چهره ای که انزجار ازش میبارید اهی کشید و نگاه حسرت باری به کاناپه دوست داشتنیش انداخت
عقب گرد کرد و در حالی که از پذیرایی بیرون میرفت گفت: برام یه کاناپه جدید میخری و اگه دوباره همچین چیزی ببینم دیک جفتتونو میبرم و باهاش یه شام خوشمزه میپزم
نگاهی به راه پله رو به روش انداخت و خودش رو به خاطر خریدن خونه دو طبقه لعنت کرد
حالا با این کمر درد دوباره باید با این پله های فاکی رو به رو میشد؟ اصلا چرا طبقه بالا اتاق انتخاب کرده بود؟
در حالی که زیر لب غر میزد پله ها رو به ارومی بالا رفت و وارد اتاقش شد
اتاقش به خاطر پرده های کشیده تقریبا تاریک بود و به سختی میتونست چیزی ببینه
در رو پشت سرش بست که با صدایی از جا پرید
_: چطور پیش رفت؟
_: واااات د فااااااک؟
رو به ییبویی که داخل تاریکی نشسته بود داد زد و دستش رو روی قلبش گذاشت و گفت: همتون میخواین من رو سکته بدین؟
ییبو بدون اینکه تغییری توی وضعیتش بده دوباره پرسید: اوه پس اون دوتا رو وسط پذیرایی دید؟ مهم نیست البته . چطور پیش رفت؟
به ارومی به سمت تخت رفت و روی تخت نشست و گفت: کاملیا و چینگ مزاحممون شدن در نتیجه به جایی نرسیدیم
ییبو پوزخندی زد و گفت: اون دوتا بچه اصلا از کجا فهمیدن تو رفتی اونجا؟
جیانگ با کلافگی گفت:یکی از خدمتکارا به چینگ گفته رفتم اونجا اون دوتام از مدرسه فرار کردن اومدن اونجا
ییبو چشم هاش رو ریز کرد و گفت: پس چرا لنگ میزنی؟
جیانگ روی تخت دراز کشید و گفت: کف اتاق هاشوان اب ریخته بود و لیز بود و بدجور خوردم زمین کمرم داره نصف میشه
ییبو ابرویی بالا انداخت و گفت: باید باور کنم؟
جیانگ ارنجش رو روی چشم هاش گذاشت و گفت: کاملیا شاهده میتونی ازش بپرسی
ییبو از جا بلند شد و گفت: وقتی از سفر برگشتیم حتما باهاش حرف بزن
جیانگ نیشخندی زد و گفت: با اینکه نتونستم ازش معذرت خواهی کنم حداقل تونستم راضیش کنم به سفر بیاد . شاید اونجا موقعیتش پیش اومد
ییبو سری تکون داد و گفت: استراحت کن
و از اتاق خارج شد
جیانگ نفس راحتی کشید و گوشیش رو از جیب پشتیش بیرون کشید
قفلش رو باز کرد و پیامی که براش اومده بود رو باز کرد
" _جیزسسس . شانس!"
لبخندی زد و تایپ کرد " شات اپ "
پیام رو سند کرد و صفحه گوشی رو قفل کرد و روی پا تختی انداخت
اهی کشید و روی تخت نشست
دکمه های لباسش رو باز کرد و خواست اون رو در بیاره که با تقه ای که به در خورد متوقف شد و گفت: بیا داخل
کاملیا در رو کمی باز کرد و سرش رو از لای در داخل کرد
_:خواب بودی؟
سری به نشونه منفی تکون داد و گفت: نه! چیشده؟
کاملیا کمی در رو بیشتر باز کرد و گفت: برای...
جیانگ ضربه ای به پیشونیش زد و گفت: بیا داخل! اونجا داخل کتابخونه اس
کاملیا کاملا وارد اتاق شد و بی حرف به سمت کتابخونه کوچیک گوشه اتاق رفت
با دیدن ظرف بیضی شکل بغض گلوش رو گرفت
این اخرین چیزی بود که از مادرش براش باقی مونده بود
ظرف رو برداشت و بی حرف اضافه از اتاق خارج شد
جیانگ چشم هاش رو بست و زمزمه کرد: کاش زودتر این روز فاکی تموم شه
YOU ARE READING
𝐀𝐒𝐈𝐑 𝐒2
Fanfiction• خلاصه: درست وقتی که فکر میکنی همه چی رو به راهه و داری خوشبختی رو حس میکنی کارایی که در گذشته کردی گریبانت رو میگیرن و تو باید تقاص پس بدی گذشته ای که فک میکردی با دست های خودت اونو به کام مرگ کشوندی و مرده و حالا برای گرفتن انتقام از گور برگشته...