pt. 50

99 14 2
                                    

جونگین با خنده روی مبل نشست و گفت: انگار امروز به یه نفر خیلی خوش گذشته که همش ازش تعریف میکنه
یوان با خوشحالی سری تکون داد و گفت: اره عمو خیلی خوب بود
جونگین با مهربونی بوسه ای روی موهای یوان کاشت و نگاهش رو به ژان و ییبو که کنار هم نشسته بودن دوخت
نگاهی به جمعشون کرد و وقتی برادر تخسش رو ندید ابرویی بالا انداخت و گفت: ییشینگ کجاست؟
یائو که با اخم غلیظی روی کاناپه نشسته بود از لای دندون هاش غرید: رفت بار!
و دوباره به رو به روش خیره شد
جونگین با ابرو های بالا رفته ، سوالی به ژان که خودش هم قیافه اش شبیه علامت سوال شده بود خیره شد
ژان کمی فکر کرد و وقتی که بالاخره به نتیجه رسید ، لبخند بزرگی زد و چند بار برای یائو ابرو بالا انداخت
یائو با خشم چشم غره ای بهش رفت و نگاهش رو به سمت دیگه ای چرخوند
جونگین شونه ای بالا انداخت و گفت: خب حالا که همه هستن میخواستم بگم که من و بم بم امشب برمیگردیم کره . باید به وضع داغون شرکتام برسم
ییبو نیم نگاهی به کاملیا و چینگ انداخت و گفت: تصمیمت چیه؟ میخوای ادامه اش بدی؟
جونگین شونه ای بالا انداخت و گفت: هنوز نمیدونم باید برم ببینم وضعیت اونجا چطوریه اگه خیلی بد بود احتمالا ادامه ندم
لی سو نگاهش رو به برادرش دوخت و گفت: تو چطور؟
بم بم سری تکون داد و گفت: من میخوام ادامه اش بدم . تازه تونستم به جاهای خوبی برسم اما کنترلش میکنم
لی سو ابرویی بالا انداخت و گفت: خوبه . مراقب باش
ژان کمی به جلو خم شد و گفت: نرین غرق کار بشین . هر وقت تونستین بیاین پیشمون
لی سو تایید کرد: اوهوم . حتما بیاین .  دیگه نصف عمرمون گذشته حداقل بقیه اش رو کنار هم باشیم
جیانگ با شیطنت به هاشوان تکیه داد و گفت: عیبی نداره اگه هم نیومدن ما میریم سرشون اوار میشیم یکم طعم مهمون داری رو بچشن
با بالا رفتن صدای خنده جمع ، یائو که حس معذبی داشت از جا بلند شد و با معذرت خواهی کوتاهی جمع رو ترک کرد
ژان بی اختیار از جا پرید و خواست دنبالش بره که دستش توسط لی سو اسیر شد
لی سو سری به نشونه منفی تکون داد و گفت: بزار یکم تنها باشه
ژان لب هاش رو روی هم فشرد و دوباره سر جاش نشست
جیانگ با نگرانی به ییبو که با اخم کمرنگی روی مبل نشسته بود خیره شد
ییبو با حس نگاه خیره جیانگ روی خودش ، نگاهش رو بالا اورد و برای عوض کردن جو پرسید: کادوهاتو باز کردی جیانگ؟
جیانگ با یاداوری اون شب ، دوباره سرخ شد و با صدایی که به سختی شنیده میشد گفت: اره از همتون ممنونم . فقط میخوام بدونم اون باکس قرمز مال کی بود
لی سو بیخبر از همه جا گفت: فکر کنم مال ییشینگ بود
جیانگ لبخندی مصنوعی ای زد و گفت: واقعا چرا حدس نزده بودم؟
هاشوان کوتاه خندید و گفت: زیاد خودتو درگیر نکن
جیانگ با همون لبخند مصنوعی ، سری تکون داد و زیر چشمی به هاشوان که به سختی جلوی خنده اش رو گرفته بود ، نگاه کرد
اگه فقط دستش به اون ییشینگ عوضی میرسید....
چی میشد اگه اون باکس پر از کاندوم رو جلوی بقیه باز میکرد؟؟
بی اختیار دندون قروچه ای کرد و نگاهش رو به در دوخت
بی صبرانه منتظر وقتی بود که اون عوضی برگرده
*
بی توجه به دختری که سعی داشت تا دامنش رو با اغواگری بالاتر بکشه و صحنه بهتری از پاهای خوش فرمش بهش نشون بده کمی از کوکتلش نوشید و نگاهش رو به پیست رقص داد
هنوز به خاطر واکنش بدنش به یائو عصبی بود
با اینکه اون لحظه خودش رو از تک و تا ننداخته بود اما به شدت عصبی شده بود
با حرص لیوان رو روی میز کوبید و سرش رو روی میز گذاشت
اگه میتونست همین الان به خونه و اتاق خودش برمیگشت اما حیف که نمیتونست جلوی اون عوضی کم بیاره
مطمئن بود اگه الان برگرده کلی تیکه قراره ازش بشنوه پس با بی میلی چشم هاش رو بست تا شاید کمی از شدت سردردش کم بشه
سرش رو از روی میز برداشت و غر زد: اه این سردرد کوفتی دیگه از کجا اومد؟
نگاهی به پایین و عضو اروم شده اش انداخت و نفسش رو بیرون فوت کرد
دیگه حوصله هیچی رو نداشت
شاید باید میرفت و توی یکی از اتاقای بالا میخوابید؟
با این فکر چشم های سرخ شده اش رو مالید و به سمت عقب بار رفت تا یه اتاق بگیره
هنوز چند قدم از کانتر دور نشده بود که اون صدای منحوس رو دوباره شنید
_: فکر میکردم الان داری یکی از اون پسرا رو به فاک میدی اما انگار بی بخار تر از این حرفایی
لبخند هیستریکی زد و به عقب چرخید
باورش نمیشد این موجود عجیب تا اینجا تعقیبش کرده
_: اوه اتفاقا همین الان کارم تموم شد اما سوال اینه که چرا تا اینجا دنبالم اومدی؟
یائو قهقهه ای زد و گفت: خیلی خودتو دسته بالا میگیری جناب وانگ... من فقط از خونه بیرون زدم و بعد سر از اینجا دراوردم
روی صندلی ، جایی که چند دقیقه پیش توسط ییشینگ اشغال شده بود نشست و پیک نصفه رو برداشت و اون رو یک نفس خورد
ییشینگ ابرویی بالا انداخت و گفت: میدونی که اگه از مستی بمیری من نمیبرمت خونه درسته؟
یائو سری از روی تاسف تکون داد و گفت: میدونم . حالا خفه شو تا یه پارتنر خوب برای امشبم پیدا کنم
و لیوان خالی رو روی کانتر کوبید و به سمت پیست رقص رفت
به ارومی بین جمعیت قرار گرفت و مشغول رقصیدن با اهنگ شد
ییشینگ دوباره روی صندلی نشست و بی حوصله به مردی که در کمال تعجب بدون اینکه به کسی نگاه کنه یا سعی کنه مخ کسیو بزنه در حال رقصیدن بود ، خیره شد
یائو به ارومی با اهنگ هماهنگ شده بود و ییشینگ با خودش فکر میکرد شاید اگه خلافکار نمیشدن یائو میتونست دنسر خوبی بشه
جوری که توی اهنگ غرق شده بود و حرکات نرمش و لبخندی که روی لبش بود نشون میداد شاید کمی...فقط کمی یائو با تصوری که ییشینگ ازش داره متفاوته
چشم های خمارش رو از یائو گرفت و به لیوان خالی داد
یعنی مست شده بود که چنین افکار مزخرفی به ذهنش حجوم اورده بود؟
یائو زیرچشمی به ییشینگ خیره شد و وقتی نگاهش رو جایی جز خودش دید اخم کمرنگی کرد
با حس نوازشی روی بازوش به عقب چرخید و با دیدن دختری که سعی در جلب توجهش داشت لبخند کمرنگی زد
خب اگه اون عوضی قرار نبود بهش نگاه کنه شاید باید واقعا یه پارتنر برای خودش پیدا میکرد
دختر رو کامل بین بازو هاش گرفت و به رقص ادامه داد
لمس های گاه و بی گاه و پر از شهوتشون به اوج خودش رسیده بود که شخصی بینشون قرار گرفت
دختر ناراضی به مردی که بینشون قرار گرفته بود خیره شد و تلاش کرد تا اون رو کنار بزنه اما موفق نبود
یائو بدون اینکه تلاشی برای کنار زدن ییشینگ بکنه سوالی بهش خیره شد تا دلیلش رو بفهمه
نه اینکه ناراحت باشه اما دلیل رفتار های ضد و نقیضش رو نمیتونست بفهمه و درک کنه
ییشینگ لبخند کجی زد و به دختری که هنوز داشت تلاش میکرد تا اون رو کنار بزنه گفت: ببخشید ولی دوستم تازه سکس داشته نمیتونه یکی دیگه رو هندل کنه میتونی برای امشبت یه پارتنر دیگه پیدا کنی
یائو با چشم های گرد شده از تعجب به ییشینگی که با خباثت تمام اون کلمه ها رو به زبون می اورد ، خیره شد
دختر بالاخره دست از تلاش کشید و با نگاه بدی از اون دو نفر جدا شد
ییشینگ لبخندش رو به سختی خورد و با بیخیالی مشغول رقصیدن با اهنگ شد
یائو بی حس به رفتن دختر خیره شد
نگاهی به دست مشت شده اش و بعد به صورت ییشینگ که پر از رضایت بود انداخت
ییشینگ لبخند بزرگی زد و گفت: نگو که داری فکر میکنی بهم مشت بزنی
یائو شونه ای بالا انداخت و گفت: نه! بی ارزش تر از این حرف هایی
و چرخید تا از ازش دور بشه که دستش توسط ییشینگ اسیر شد
ییشینگ اون رو به سمت خودش کشید و مماس باهاش ایستاد
ابرویی بالا انداخت و گفت: فکر میکردم میخوای برقصی
یائو نفسش رو فوت کرد و گفت: خسته شدم . ولم کن
ییشینگ بدون اینکه دستش رو رها کنه مشغول رقصیدن شد و گفت: اما من تازه اومدم دلم نمیخواد بشینم
یائو اخمی کرد و خواست چیزی بگه که چیزی توی سرش جرقه زد
ییشینگ از اون مدل شخصیت ها بود که اگه میفهمید از چیزی خوشت نمیاد اون رو بیشتر انجام میداد پس فقط باید خودش رو کنترل میکرد تا خودش کم کم خسته بشه و رهاش کنه
شونه ای بالا انداخت و در مقابل چشم های متعجب ییشینگ مشغول رقصیدن شد
حرکاتش به نرمی قبل بود و برخورد های گاه و بی گاهشون ییشینگ رو شگفت زده میکرد
حالا که از نزدیک میتونست اون حرکات رو ببینه حتی زیبا تر از قبل هم به نظر می اومدن
بی اختیار دستش رو دور کمر یائو حلقه کرد و در مقابل چشم های متعجبش ، بدن هاشون رو به هم چسبوند
یائو بدون اینکه اعتراضی بکنه خودش رو بیشتر به ییشینگ چسبوند و یکی از دست هاش رو روی گردن ییشینگ گذاشت
سرش رو داخل گردنش فرو کرد و نفس گرمش رو روی گردنش خالی کرد
به وضوح میتونست شل شدن دست ییشینگ دور کمرش رو حس کنه
با شیطنت سرش رو بالاتر برد و کنار گوشش زمزمه کرد: اوه ... فکر کنم اینجا یه مشکل حل نشده داریم
و با رون پاش عضو ییشینگ رو که دوباره کمی تحریک شده بود ، فشرد
ییشینگ سرش رو عقب کشید و نگاه تب دارش رو به یائو دوخت و گفت: اوه واقعا؟ نظرت چیه این بار خودت مشکلی که باعثش بودی رو حلش کنی؟
*
ییبو لبخند کمرنگی به ژانی که روی تخت خوابیده بود ، زد و روی کاناپه نشست
از وقتی به ویلا رسیده بودن ژان با یائو هم اتاقی شده بود و دیشب رو برای اولین بار توی این اتاق گذرونده بود
با اینکه ژان روی تخت و خودش روی کاناپه خوابیده بود ، اما باز هم حس بهتری نسبت به اینکه ژان توی اتاق یائو بخوابه داشت
چشم هاش رو کمی مالید و از جا بلند شد
به ارومی از اتاق بیرون زد و به سمت اتاق یوان رفت
میدونست یوان با کاملیا و چینگ توی یک اتاق میمونه پس برای احتیاط تقه ارومی به در زد و بعد از چند ثانیه وارد شد
مستقیم به سمت تخت یوان رفت و پتوش رو صاف کرد
بوسه ای روی پیشونیش نشوند و از اتاق بیرون اومد
اون مثل ژان نبود که هر شب یوان رو بغل کنه و براش قصه بخونه اما وقتی میخوابید هر شب پیشونیش رو میبوسید و این براش شبیه یه روتین شده بود
همین که از اتاق یوان بیرون اومد با لی سویی که طول و عرض پذیرایی رو طی میکرد مواجه شد
اخم هاش توی هم بود و مشخص بود عصبیه
به ارومی قدم هاش رو به سمت لی سو کشید و گفت: خوبی؟ مشکلی پیش اومده؟
لی سو با شنیدن صداش ایستاد و گفت: آه ... توی شعبه امریکا به مشکل خوردیم و باید سریع برگردم
ییبو سری تکون داد و گفت: خب مشکل چیه؟
لی سو اهی کشید و گفت: راستش با این وضعیت نمیدونم درسته که دخترا رو تنها بزارم یا نه . اونا تازه رابطه اشون رو شروع کردن و اگه رابطه هاشوان و جیانگ شکست بخوره قطعا تاثیراتی روی رابطه اشون میزاره و اونا هم که هنوز معلوم نیست با خودشون چند چندن
ییبو کمی فکر کرد و گفت: چرا دخترا رو یه مدت با خودت به امریکا نمیبری تا هم تکلیف رابطه جیشوان مشخص بشه و هم کاملیا و چینگ یه مدت از استرس دور باشن و عین ادم درس بخونن؟
لی سو سری تکون داد و گفت: چینگ شاید ولی فکر میکنی جیانگ اجازه بده تنها دخترشو ببرم امریکا؟
ییبو شونه ای بالا انداخت و گفت: فکر نکنم مشکل خاصی هم داشته باشه چون یه مدت با یوان تنهایی امریکا بودن چون میدونستیم اینجا براشون امن نیست اما بازم فردا باهاشون حرف بزن و ببین نظرشون چیه و اگه خواستی منم میتونم با جیانگ صحبت کنم چون فکر میکنم این فاصله و تایم برای همتون نیازه
لی سو لبخندی زد و گفت: همیشه فکر میکردم ازم متنفری
ییبو ابرویی بالا انداخت و گفت: تنفر؟ نه! حقیقتا با یه سری از رفتارات مشکل داشتم و اینکه مشخص نبود طرف کی هستی هم یکم روی مخ بود ولی در کل نمیشه گفت ازت متنفر بودم و الانم که خیلی با گذشته تغییر کردی
لی سو با شیطنت کمی به جلو خم شد و گفت:چه تغییری؟
ییبو چشم هاش رو توی حدقه چرخوند و به جای جواب دادن به سوالش گفت: ولی در کل یه تشکر بهت بدهکارم....
مکثی کرد و ادامه داد: ممنونم که اونو بهم برگردوندی
لی سو چشم های غمگینش رو بست و گفت: به خاطر تو اینکارو نکردم ... اینکارو کردم تا براش جبران کنم ... هیچکدوم ما ادمای خوبی نیستیم و دستمون به خون خیلیا اغشته اس اما ژان همیشه اون قسمت روشن وجودمون رو دید ... حتی همین الانم این ارامش و لبخندی رو که داریم مدیون اونیم چون درواقع کسی که تمام مدت نقشه میریخت تا هممون رو از این منجلاب بیرون بکشه ، ژان بود و من و یائو فقط کمکش میکردیم و من این یکیو بهش بدهکار بودم
ییبو لبش رو گزید و چیزی نگفت
حق با لی سو بود
شب بخیر ارومی گفت و به سمت اتاقش رفت
وارد اتاق شد و در رو بست
به در تکیه داد و به جسم ژان خیره شد
نمیتونست انکار کنه داره برای لمسش جون میده اما مهم تر از همه چیز احساس ژان بود . نمیتونست تا وقتی از احساسات بینشون مطمئن نشده کاری بکنه و دوباره به ژان اسیب برسونه
اه خفه ای کشید و نگاه خصمانه ای به کاناپه انداخت
میدونست باید کمر درد رو به جون بخره اما دلش نمیخواست حالا که ژان پیش قدم شده و به اتاقش اومده از اتاق بره . اینجوری حداقل میتونست نزدیک بهش نفس بکشه
دستی به صورتش کشید و قدمی برداشت که با صدای دو رگه و خواب الود ژان ایستاد
_: ییبو؟
کمی به سمتش چرخید و گفت: جانم؟
ژان کمی روی تخت نیم خیز شد و گفت: نمیخوابی؟
سری تکون داد و گفت: میخوابم
و قدم دیگه ای به سمت کاناپه برداشت
ژان لبش رو گزید و گفت: میخوای روی کاناپه بخوابی؟
ییبو روی کاناپه نشست و گفت: فکر کنم؟
ژان ابرویی بالا انداخت و گفت: کمرت درد نمیگیره؟
ییبو بدون اینکه انکار کنه گفت: میگیره
ژان لبخند کمرنگی زد و لبهاش رو با زبون تر کرد و گفت: خب پس چرا روی تخت نمیخوابی؟
ییبو با تعجب به ژان خیره شد
واقعا این حرف از دهن ژان بیرون اومده بود؟
خواست چیزی بگه که پشیمون شد
به هیچ وجه حاضر نبود این فرصت رو از دست بده پس از روی کاناپه بلند شد و به سمت تخت رفت
سمت چپ تخت که خالی بود نشست و بی اختیار لبخند عمیقی زد
یعنی قرار بود امشب رو با عطر ژان به خواب بره؟
پتو رو کنار زد و بعد از در اوردن کفش هاش روی تخت دراز کشید
پتو رو تا کمرش کشید و به ژانی که کامل دراز کشیده بود و چشم هاش رو بسته بود خیره شد
اونقدر خوشحال بود که نمیدونست باید چطور خودش رو کنترل کنه
ژان با چشم های بسته پرسید: چندتا نفس کشیدم؟
ییبو با خونسردی جواب داد: تا جایی که شمردم 40 تا
ژان چشم هاش رو باز کرد و به پهلو چرخید
به چشم های ییبو زل زد و با صدای ارومی پرسید: قلبت درد میکنه؟
ییبو هم مثل ژان به پهلو چرخید تا با ژان رو در رو بشه
سری به نشونه منفی تکون داد و گفت: نه
ژان بی حرف به ییبو خیره شد و تک تک اجزای صورتش رو از نظر گذروند
اگه میخواست با خودش رو راست باشه هنوز اماده نبود تا بیشتر از این به ییبو نزدیک بشه اما بیشتر از این هم نمیتونست ازش دور بمونه
ییبو که متقابلا به ژان خیره شده بود با صدایی که خودش هم به زور میشنید گفت: میتونم دستت رو بگیرم؟
ژان لحظه ای بهت زده بهش خیره شد و در نهایت نگاه شرمنده اش رو از ییبو گرفت
ییبو سریع گفت: فقط دستتو ... قول میدم!
ژان که دلش برای لحن مظلوم ییبو ضعف رفته بود دستش رو جلو برد و دست ییبو رو که روی شکمش بود رو گرفت
فشار ارومی به دستش وارد کرد و انگشت هاش رو بین انگشت های ییبو قفل کرد
لبخندی روی لبهای هر دوشون شکل گرفت
ییبو دست های قفل شده اشون رو بالا اورد و بوسه ای روی دست ژان نشوند و گفت: شب بخیر
*
ییشینگ روی تخت نشست و دود سیگارش رو بیرون فرستاد و گفت: خب حالا قراره بیشتر از هم متنفر شیم؟
یائو پتو رو بیشتر روی تن برهنه اش کشید و گفت: نه تو بچه ای و نه من! این رابطه به خواست هر دومون بود پس عین دوتا ادم بالغ فقط یه سکس در نظر میگیریمش . همین!
ییشینگ پوزخندی زد و گفت: فقط یه سکس!
از جا بلند شد و در مقابل چشم های یائو لباس هاش رو پوشید و گفت: بهتره برگردیم ویلا
یائو بیشتر خودش رو لای پتو پیچید و گفت: کونم درد میکنه نمیخوام از تخت بیام بیرون
ییشینگ نگاه کلافه ای بهش انداخت
واقعا نیاز داشت تا از این فضای خفه خلاص بشه
اخمی کرد و پرسید: با چی اومدی؟
یائو موهای روی پیشونیش رو بالا فرستاد و گفت: تاکسی
ییشینگ چشم هاش رو توی حدقه چرخوند و سوییچش رو از جیبش بیرون کشید و به سمت یائو پرت کرد
یائو سوییچ رو توی هوا قاپید و چشم غره ای به ییشینگ رفت و گفت: توی عوضیِ قدر نشناس واقعا نمیدونی باید چجوری با وسایل هات رفتار کنی
ییشینگ توجهی به حرفش نکرد
_: من میرم
و از اتاق بیرون رفت
اونقدر توی افکارش غرق شده بود که متوجه نشد چجوری از اون بار لعنتی بیرون زد
با برخورد هوای خنک به صورتش ، لبخندی زد و به سمت ویلا حرکت کرد
یادش نمیومد چجوری توی پیست کارشون به بوسه و بعدش به اتاق های طبقه بالا رسیده بود اما به خوبی حسی که داشت رو به خاطر داشت
حس رضایتی که قلبش پس از مدتها داشت رو به خاطر داشت ولی ازش به هیچ عنوان ازش راضی نبود
میدونست داره بینشون احساساتی شکل میگیره و این سکس بی موقع قرار نبود به بهتر شدن اوضاع کمک کنه اما واقعا این حس درست بود؟
اگه ژان و یائو واقعا هم رو دوست داشتن چی؟
دستش رو مشت کرد
کشتن اون سه نفر و بعدش خودکشی چطور بود؟
سرش رو به سمت اسمون گرفت و خودش رو به خاطر دیدن اون انیمه لعنتی فحش داد که حتی توی موقعیت های مهم زندگیش هم رهاش نمیکرد
با رسیدن به ویلا راهش رو به سمت دریا کج کرد
دریا کمی طوفانی بود و هوا سردتر شده بود اما ییشینگ به هیچکدوم اهمیت نمیداد
بعد از اتفاقی که امشب افتاده بود باید تصمیمش رو میگرفت
باید تصمیم میگرفت همه چیز رو قبل از اینکه شروع بشه تموم کنه یا اجازه بده شروع بشه و تمام عواقبش رو بپذیره و تا تهش بره
با نقش بستن چهره پر از لذت یائو جلوی چشم هاش ، سرش رو به شدت تکون داد
اما وقتی به خودش اومد همونجایی بود که اون شب بعد از دوییدن توی ساحل کنار یائو دراز کشیده بود
فحشی به خودش داد و برعکس راهی که اومده بود رو در پیش گرفت و به سمت ویلا رفت
همین که وارد ویلا شد با بم بم برخورد کرد
وسط پذیرایی با کلی چمدون ، دست به کمر ایستاده بود و حالت متفکری گرفته بود
ابرویی بالا انداخت و گفت: خوبی؟ از اولم میدونستم نرمال نیستی
بم بم خندید و گفت: خفه شو دارم فکر میکنم چیزیو جا نذاشته باشم
ییشینگ لبخند بزرگی زد و گفت: خدای من! بالاخره داری میری؟
بم بم دهن کجی ای کرد و گفت: فکنم تو عمرت تا حالا انقدر خوشحال نشده بودی نه؟
ییشینگ قهقهه ای زد و گفت: میخوام ها!!ولی نمیتونم خوشحالیمو پنهان کنم
بم بم سری از روی تاسف تکون داد و دوباره توی فکر فرو رفت
گوشیش و شارژر و پاسپورتش رو برداشته بود پس چیزی جا نذاشته بود
ییشینگ قدمی به سمتش برداشت و گفت: انقدر فکر نکن . تو برو اگه چیزی جا گذاشتی خودم برات با پست میفرستم . فقط برو!
بم بم خواست جوابی بهش بده که جونگین از اتاق بیرون اومد
در حالی که چمدون مشکی رنگش رو همراه خودش از اتاق بیرون میکشید گفت: چیزی جا نذاشتی؟
بم بم سری به نشونه منفی تکون داد و با لذت به چهره وا رفته ییشینگ نگاه کرد
جونگین کنار بم بم ایستاد و خطاب به ییشینگ گفت: اومدی؟ سر شب رفتی و صبر نکردی بهت بگم دارم برمیگردم کره
ییشینگ لبهاش رو جمع کرد و گفت: چرا انقدر یهویی؟
جونگین نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: همین الانم دو هفته شده که هیچکس توی اون خراب شده نبوده باید برم ببینم چه بلایی سرش اومده و اگه چیزی ازش باقی مونده جمع و جورش کنم
ییشینگ اهی کشید و گفت: باشه مراقب خودت باش . اگه کمک خواستی فقط کافیه تماس بگیری
جونگین لبخند مهربونی زد و گفت: توام همینطور و هر وقت تونستی به دیدنم بیا....
و دوباره نگاهی به ساعتش کرد و ادامه داد: داره دیر میشه من چمدونا رو میبرم توی ماشین
و با کشیدن دسته های چمدون به سمت خروجی حرکت کرد
با رفتن جونگین ییشینگ به سمت بم بم چرخید و گفت: اینجوری نیست که ازت متنفر باشم حتی خوشحالم که برادرم کنارت خوشحاله و تونستی کاری کنی مارک هیونگ رو فراموش کنه ولی خب زیاد بهش میچسبی ، بهم حق بده
بم بم خندید و گفت: فقط قبول کن یک عدد حسودی
ییشینگ لبخندی زد و گفت: نمیتونم انکارش کنم . مراقب هم باشین
بم بم ابرویی بالا انداخت و گفت: خوب شد گفتی! اگه نمیگفتی پرتش میکردم زیر ماشین
ییشینگ مشتی به بازوی بم بم زد و گفت: عوضی!
بم بم خم شد و ساک دستی باقی مونده اش رو برداشت و در حالی که از پذیرایی خارج میشد گفت: امیدوارم با یائو به جاهای خوبی برسین
ییشینگ نگاه پوکری به پذیرایی خالی انداخت
با ورود دوباره جونگین به پذیرایی خودش رو جمع و جور کرد و به سمتش رفت
مقابلش ایستاد و گفت: فکر عاقلانه ای بود که امشب برین وگرنه اون دوست پسر عوضیتو امشب با دستای خودم میکشتم و مینداختم توی دریا
جونگین خندید و گفت: اتفاقا اونم همینو گفت
ییشینگ سری از روی تاسف تکون داد و گفت: همیشه برام سوال بود چرا بم بم ولی فکر کنم الان یه جورایی دارم درکت میکنم
جونگین نیشخندی زد و گفت: اره بم بم و یائو کمی شبیه همن
ییشینگ دوباره پوکر شد
اهی کشید و گفت: همتون خبر دارین نه؟
جونگین دستش رو روی بازوی ییشینگ گذاشت و گفت: جیانگ بهمون گفت ممکنه یه اتفاقاتی بینتون بیوفته تا امادگیشو داشته باشیم ولی ییبو و ژان هنوز خبر ندارن
ییشینگ سرش رو کمی چرخوند و گفت: اون مادر فاکر....
جونگین دستش رو برداشت و گفت: من دیگه میرم
ییشینگ سری تکون داد و گفت: فقط توی هواپیما سکس نکنین....
جونگین سری از روی تاسف تکون داد و بعد از تکون دادن دستش از پذیرایی خارج شد
ییشینگ خودش رو روی کاناپه رها کرد و به سقف زل زد
تنها سوالی که توی سرش میچرخید این بود که " چرا نه؟ "

𝐀𝐒𝐈𝐑 𝐒2Where stories live. Discover now