[ ᴄʜᴀᴘᴛᴇʀ ꜰɪᴠᴇ ]

358 94 148
                                    

من اولین بچه‌ای که توی یک خانواده‌ی افتضاح بزرگ شده نیستم؛ آخریش هم نخواهم بود. اگر بخوایم از زندگیم یک فیلم بیوگرافی مزخرف بسازیم، دوربین باید از نمای بیرونی دخمه‌ی کوچیک و نموری توی یکی از فقیرنشین‌ترین محله‌های سئول شروع به فیلمبرداری کنه، در امتداد مسیر باریکی که معلوم نیست سنگفرش‌هاش مال چند قرن پیشن جلو بره، از باغچه‌ی هرس‌نشده‌ای که سگ‌های ولگرد توش چاله کندن بگذره و در نهایت از در نیمه‌باز خونه‌ای که در انتهای اون مسیر باریک بنا شده، وارد جمعی از آدم‌های مست و نشئه بشه.

زیاد از کارگردانی و این چیزها سردرنمیارم اما فکر می‌کنم که زوم کردن روی چهره‌ی صاحب‌های بی‌مسئولیت خونه برای ادامه‌ی سکانس آغازین فیلم انتخاب مناسبی باشه. اولی از سمت چپ، مردیه با صورت گرد و پر از جای زخم که سیگار گوشه‌ی لبش فاصله‌ی چندانی تا رسیدن به فیلتر نداره. زن مستی هم که کنارش نشسته و ناسزاگویان با مردهای دور میز بازی می‌کنه، همسرشه. مون یه‌ری.

زیاد وارد جزئیات مربوط به خودم نمی‌شم؛ چون این داستان راجع به من نیست. بیشتر درمورد خواهرم جئون جونگیونه‌. فرزند اول دجون و یه‌ری که طی یک تلاش ناموفق در رابطه با استفاده از کاندوم متولد شد.

فکر نمی‌کنم نیاز به توضیح باشه که جونگیون چطور بزرگ شد. از جفتگیری یک زن معتاد به قمار با شوهر دائم‌الخمرش چیزی بهتر از یک دختر الکلی یا معتاد درنمیاد. هرچند که جونگیون کمی پیشرفته‌تر از حد انتظارات بقیه از آب دراومد و توی سیزده سالگی اولین زورگیری عمرش رو هم انجام داد. خیلی زود بین قلدرهای محله معروف شد و خیلی زودتر از اون، کنترل مخارج خونه رو توی دستش گرفت. من رو که معلوم نبود کدوم شب از دست بابام در رفتم و توی شکم مادرم سبز شدم رو با پولی که از صندوق مغازه‌ها یا جیب رهگذرهای توی خیابون می‌دزدید بزرگ کرد و یادم داد که چطور هربار کسی به قصد اذیت کردنم نزدیکم شد، با پیچ‌گوشتی دخلش رو بیارم. خوشحالم که هیچوقت لازم نشد از آموزش‌هاش استفاده کنم.

نمی‌دونم روند بزرگ شدنم رو چطور توضیح بدم. توی نوشتن از کارگردانی هم افتضاح‌ترم. از وصل کردن جزئیات به همدیگه هم چیزی بارم نیست. فقط می‌تونم یک سری از وقایع کلی رو شرح بدم. مثلاً اینکه هرقدر جونگیون از پس خودش و حرومزاده‌هایی که به قصد تیغ زدن جیب بابام وارد خونه‌مون می‌شدن برمی‌اومد، من دوست داشتم توی آشغالدونی پشت خونه قایم بشم و با قوطی‌های خالی کنسرو و نوشابه آهنگ بسازم، اسکناس‌های داغونی که جونگیون بهم می‌داد رو توی باغچه خاک کنم تا دست پدر و مادرم بهشون نرسه و هر شب با رؤیای خریدن یک گیتار الکتریکی سرم رو روی پتوی تا شده‌ی پایین اتاق بذارم. درست برعکس خواهرم که هیچوقت به داشتن چیزی فکر نمی‌کرد؛ فقط می‌رفت و به دستش می‌آورد. چه با زور، چه با زور بیشتر.

•• Sweet Disasters ••Where stories live. Discover now