اگر کسی از بین ساکنین این کرهی خاکی اونقدری شجاعت داشت که بتونه از سو چانگمین بپرسه: «چی شد که بعد از یک سال جدایی یکدفعه تصمیم گرفتی با دوستپسر سابقت بخوابی؟»، در جواب چنان نگاهی از مرد مو حنایی تحویل میگرفت که بلافاصله از پرسیدن این سؤال احمقانه پشیمون میشد.
جوابش واضح بود. اینکه میخواست یکبار برای همیشه بدنش رو به جونسو بسپره و بهش بفهمونه که هیچ راه برگشتی وجود نداره. خبر نداشت که این مسیر نه تنها به بنبست ختم نمیشه، بلکه هزار و یک شاخه داره که به جونسو کمک میکنه تا بتونه باز هم به طرفش قدم برداره.
اما چرا بعد از شنیدن این سؤال عصبی میشد؟ چون خیلی خوب میدونست که دلیل تصمیمش فقط این نیست. یک جایی توی عمیقترین و امنترین نقطهی قلبش، جایی که از خیلی وقت پیش تحت سلطهی پارک جونسو دراومده بود، چانگمین برای لمس شدن تنش توسط اون انگشتهای کشیده و بلند احساس دلتنگی میکرد. برای اینکه بتونه بدون ترس از اینکه باز هم به خاطر بدن ظریف و ریزه میزهاش مورد تحقیر و تمسخر قرار بگیره، زیر تن جونسو گم بشه و از حرکت زبون ستایشگر پسر روی پوست حساس و شیری رنگ بدنش به خودش بپیچه.
جونسو نقطه به نقطهی اون بدن کوچیک رو با تمام کاستیهاش میپرستید و چانگمین حتی بعد از جدا شدن از اون حرومزادهی بیمغز هم میدونست که در کمال تأسف، هیچکس قرار نیست جوری که جونسو بهش احساس خواستنی بودن میداد از پس این کار بربیاد.
اگر از خودش میپرسیدی، با همون نگاه ترسناک توی چشمهاش هزار و یک دلیل دیگه برای تصمیم اون شبش میآورد. دلایلی از قبیل نیاز جنسی، مستی - حالا هر چقدر هم که خفیف باشه -، کلافگی، انتقام، تحقیر جونسو و خفه کردن صداهای قلبش؛ اما زمانی که در اتاق پشت سرش بسته شد، فهمید که اشتباه کرده.
و برای پشیمونی دیر شده بود.
جونسو حالا درست پشت سرش بود و توی فضای تاریک اتاق دنبال کلید برق میگشت. میخواست زمانی که چانگمین رو لمس میکنه، همه چیز رو ببینه. تن سفید مرد رو، پف ظریف و بانمک زیر چشمهاش که اونها رو معصومتر جلوه میداد، لبهای خیس و لرزونش که روی همدیگه فشرده میشدن و چهرهی قشنگش که از شدت تحریکشدگی گل انداخته بود.
چراغ راهرو رو روشن کرد و اولین چیزی که دید، جثهی ریزه میزهای بود که جونسو برای دوباره بغل گرفتنش از جون خودش هم میگذشت. ماهیکوچولوی قشنگش پشت به اون وسط راهرو ایستاده بود و میشد از افتادگی شونههای کوچیکش فهمید که هیچ از قرار داشتن توی اون موقعیت خوشحال نیست. یخش باید آب میشد و جونسو حاضر بود با گرمای لبها و دستهای خودش یخ اون کوچولوی خوردنی رو آب کنه؛ اما به محض اینکه پشت سر مرد ظاهر شد، چانگمین به طرفش چرخید. موقع حرف زدن مشغول ور رفتن با ناخنهای خودش بود.
YOU ARE READING
•• Sweet Disasters ••
Fanfiction- میگم... اگر الان با همدیگه بخوابیم بد میشه؟ - میتونیم امتحانش کنیم. *** از شبی که همسایهی مو بنفشم با یک پتوی صورتی روی دستهای بزرگش پا به اون آپارتمان لعنتشده گذاشت، صدای سرسامآور گیتار الکتریکی...