[ ᴄʜᴀᴘᴛᴇʀ ᴇʟᴇᴠᴇɴ ]

310 78 173
                                    

شانس و تقدیر دو مقوله‌ی کاملاً جدا هستن.

تقدیر مجموعه‌ای از اتفاقات ریز و درشته که در نهایت تو رو به یک نقطه‌ی از پیش تعیین شده می‌رسونن و شانس پدیده‌ی برنامه‌ریزی نشده‌ایه که ذره‌ای انتظار رخ دادنش رو نداشتی.

جونگ‌کوک نمی‌دونست اسم اتفاقی که اون روز براشون افتاد رو شانس بذاره یا تقدیر. حتی نمی‌تونست تشخیص بده که اون اتفاق یک هدیه‌است یا مجازات! اما هر چی که بود، برای زندگی روتین و کسل‌کننده‌ای که داخلش گیر افتاده بودن حکم یک انفجار اتمی داشت. همون‌قدر ناگهانی و زیر و رو کننده.

صبحی که از خواب بیدار شد، مثل همیشه بود. طبق معمول از پایین ساختمون صدای آقای مون شنیده می‌شد و یومی با قیافه‌ای شبیه یک بمب آماده‌ی انفجار روی تخت انتظار صبحونه‌اش رو می‌کشید.

جونگ‌کوک مثل همیشه از روی تخت بلند شد، حین تلاش برای بیرون کشیدن شلوارش از لای چاک باسنش به طرف آشپزخونه رفت و بین خواب و بیداری شیرخشک یومی رو براش آماده کرد، اون رو بهش داد و بعد از گرفتن آروغش هم دوباره روی تخت برش گردوند. هیچ چیز متفاوت از همیشه به نظر نمی‌رسید؛ تا اینکه جونگ‌کوک مطابق روتین هر روزه‌اش پایین تخت روی زمین دراز کشید و به قصد چک کردن سایت آگهی‌های کاری گوشیش رو برداشت.

تفاوت اون روز از همون لحظه کلید خورد. از زمانی که جونگ‌کوک قفل صفحه رو باز کرد و به جای یک صفحه‌ی خالی، با سیل پیام‌های تهیونگ و شصت و پنج تماس‌ از دست رفته‌ از طرف چانگمین مواجه شد.

با اخم ریزی بین ابروهاش صفحه‌ی چتش با تهیونگ رو باز کرد و چیزی نگذشت که فکش از شدت تعجب پایین افتاد.

«سلام.»
«حالت خوبه؟»
«می‌دونم که در جریان اتفاقات پیش اومده هستی.»
«خواستم بابت رفتار اون روزم ازت عذرخواهی کنم. خیلی بی‌ادبانه بود.»
«برگرد.»
«منظورم اینه که می‌شه برگردی؟»
«لطفاً.»

این نمی‌تونست واقعی باشه. تهیونگ هیچوقت بابت چیزی از کسی خواهش نمی‌کرد و مهم‌تر از اون... منظورش از اتفاقات پیش اومده دقیقاً چی بود؟

جونگ‌کوک چشم‌هاش رو تند تند ماساژ داد و یک‌بار دیگه پیام‌های تهیونگ رو خوند.

کاملاً واقعی به نظر می‌رسیدن.

اونقدر واقعی که پسر مو بنفش مجبور شد سراغ صفحه‌ی چتش با چانگمین بره تا ازش بپرسه دیشب چی به خورد تهیونگ داده، اما پیام‌های دوست مو حناییش از تهیونگ هم عجیب‌تر بودن.

«جونگ‌کوک!»
«باورت نمی‌شه چی شده!»
«لعنت بهت چرا جواب تلفنمو نمی‌دی؟!»
«زود باش برو توی یوتیوب.»
«جئون جونگ‌کوک!»

جونگ‌کوک به تبعیت از پیام‌های مرد، بدون معطلی وارد یوتیوب شد و طولی نکشید که به همه چیز پی برد. منتها منظره‌ی پیش روش اونقدر غیر واقعی به نظر می‌رسید که مجبور شد سری به دستشویی بزنه و بعد از شستن صورت و موهاش با آب سرد، دوباره از نو گوشیش رو بین انگشت‌های سر شده‌اش بگیره.

•• Sweet Disasters ••Where stories live. Discover now