صدای در فلزی قابلمه که به خاطر فشار آب در حال جوشش داخلش مدام تکون میخورد، با صدای گریههای یومی و داد و بیدادهای آقای مون از پایین ساختمون ترکیب میشد و تشخیص کلمات زن پشت خط رو برای جونگکوک سخت میکرد.
- من متوجه منظور شما هستم آقای جئون، ولی شما هنوز حتی دانشگاهتون رو هم تموم نکردید!
یومی جیغ زد و انگشت کوچیکهی پای جونگکوک محکم به پایهی میز وسط آشپزخونه خورد. دخترک همین پنج دقیقه پیش تا مرز انفجار شیر خورده و حالا که پستونک و شیشهی شیرش رو در حال ضد عفونی شدن توی آبجوش میدید، دوباره هوس شیر کرده بود.
پسر مو بنفش با صورتی که داد میزد از شدت درد انگشتش فاصلهای تا انفجار نداره، لی لی کنان میز رو دور زد تا خودش رو همراه جقجقهی موردعلاقهی یومی به اون طرف میز برسونه و بدون قطع کردن مکالمه مشغول تکون دادن اون آلودهکنندهی صوتی شد.
- ولی همهی کارایی که توی آگهی زده بودید رو بلدم!
- رزومهتون کامل نیست آقای جئون، و مهمتر از اون...
یومی بلندتر جیغ کشید.
- یه بچه دارید. نمیتونیم با این شرایط بهتون کار بدیم.
جونگکوک با چنان شدتی جقجقه رو تکون میداد که انگار زنِ پشت خطه و با این کار میتونه دل و رودهاش رو با همدیگه مخلوط کنه.
- شما بزرگترا همش درمورد حمایت از نسل جوون حرف میزنید ولی پاش که میافته حتی حاضر نیستید بهشون کار بدید!
هر کسی که کلمات جونگکوک رو میشنید، تصور میکرد که پسر مو بنفش الان با یک دست کت و شلوار سرمهای روی مبلی با پایههای طلاکوب نشسته و این نطق حماسی رو انجام میده؛ اما جونگکوک با شلوارکی که حتی نرسیده بود پاچههاش رو مرتب کنه، بالای سر یومی کنار میز ناهارخوری دو نفرهی رو به روی یخچال ایستاده بود و حین تکون دادن جقجقه برای دخترک عجیبترین شکلکهای ممکن رو از خودش درمیآورد.
زن از پشت خط آهی کشید و خودکاری رو روی میز جا به جا کرد:
- فکر نمیکنم بتونم قانعتون کنم آقا.
جونگکوک جقجقه رو کنار گذاشت و تن صدای یومی بالاتر رفت.
- البته که نمیتونید! من الان بیشتر از هر وقت دیگهای به کار نیاز دارم و دارید ردم میکنید چون هنوز دانشگاهم تموم نشده!
زن بیچاره احساس میکرد تعداد دفعاتی که دلایل رد کردن جونگکوک رو بهش توضیح داده، داره از تعداد ستارههای توی آسمون هم رد میشه. نفس عمیقی کشید و خیره به جا خودکاری کنار کامپیوتر با ناخنهای مرتبش روی میز ضرب گرفت. جونگکوک نمیتونست با وجود گریههای بلند یومی اون ریتم آهسته و ضعیف رو بشنوه.
YOU ARE READING
•• Sweet Disasters ••
Fanfiction- میگم... اگر الان با همدیگه بخوابیم بد میشه؟ - میتونیم امتحانش کنیم. *** از شبی که همسایهی مو بنفشم با یک پتوی صورتی روی دستهای بزرگش پا به اون آپارتمان لعنتشده گذاشت، صدای سرسامآور گیتار الکتریکی...