برای چانگمین سخت بود تا بعد از دو هفته موش و گربهبازی، تهیونگ و جونگکوکی که در تمام این مدت مثل دو قطب همنام آهنربا از همدیگه فرار کرده بودن رو با هم مواجه کنه. نمیخواست آشتی دادن اون دو نفر نتیجهی عکس بده و اوضاع متشنج جمع سه نفرهشون از چیزی که هست، بدتر بشه.
شمع معطر روی میز تلوزیون رو روشن کرد و با نگرانی نگاهی به ساعت انداخت. چیزی نمونده بود تا تهیونگ سر برسه و به احتمال زیاد از دیدن وضعیت فعلی خونه غافلگیر میشد. چانگمین همهجا رو درست همونطوری که مرد جوانتر میپسندید مرتب کرده بود. برخلاف همیشه که کتابهای خودش رو یک گوشه قطار میکرد یا درام استیکهاش رو روی میز میگذاشت، تک تک چیزهای اضافه رو از سطح خونه جمع کرده و سر جای درستشون قرار داده بود. هیچ ردی از خاک روی شیشهها و وسایل داخل نشیمن دیده نمیشد و به لطف شمع معطری که از مغازهای نزدیک مطب دکتر کیم خریده بود، ترکیب شیرینی از عطر پرتقال و وانیل توی فضا جریان داشت. چانگمین احساس میکرد اگر این حجم از دقت و وسواس رو توی قرارهای خونگیش با جونسو هم به خرج میداد، کارشون هرگز به اون جدایی مزخرف ختم نمیشد.
سرش رو تند تند تکون داد و تصمیم گرفت حداقل برای امشب هم که شده، به اون کیسهزبالهی قدبلند فکر نکنه.
خیره به در خونه که از پشتش کوچکترین صدایی به گوش نمیرسید، روی پنجهی پاهاش بالا و پایین رفت و تیشرت سیاهش رو مرتب کرد. میخواست همهچیز عالی باشه تا صحبتشون بدون تنش پیش بره. دوست نداشت اوضاع مزخرفی که بینشون بود، بیشتر از این کش پیدا کنه؛ چون مطابق گفتههای دکتر کیم، این مسئله خودش میتونست یکی از اصلیترین دلایل وضعیت فعلی روحیهی چانگمین باشه.
مشغول دست کشیدن لا به لای موهای حناییرنگش بود که صدای باز شدن در توی گوشهاش پیچید و دستش رو وادار کرد تا به طور غریزی از بین اون تارهای مواج بیرون بیاد. چشمهای روشن و مضطربش رو به در دوخت و به محض ورود پیکر آشنای تهیونگی که این روزها چانگمین کمتر از همیشه باهاش رو در رو میشد، بالاتر رفتن ضربان قلبش رو حس کرد. از همین حالا استرس گرفته بود و بعید میدونست تا انتهای اون دورهمی سهنفره چیزی بتونه تپشهای سریع قلبش رو پایین بیاره.
تهیونگ زیر نگاه خیرهی چانگمین کفشهاش رو درآورد و بعد از آویزون کردن کت جینش به چوبلباسی بالای جاکفشی، سمت مرد مو حنایی قدم برداشت.
- هی.
کوتاه گفت و چانگمین هم متقابلاً با لبخند کج و کوله و مضطربی تکرار کرد:
- هی!
تهیونگ از اینکه قرار بود امشب جونگکوک رو ببینه، خبر نداشت. چانگمین بیشتر از هزاربار تلاش کرده بود تا خودش رو قانع کنه که به مرد جوانتر راجع به دعوت کردن جونگکوک هم اطلاع بده، اما در نهایت منصرف شد؛ چون میدونست در اون صورت تهیونگ قرار نیست بهش گوش بده و برای دیدن همگروهی مو بنفشش توی خونه حاضر بشه.
YOU ARE READING
•• Sweet Disasters ••
Fanfiction- میگم... اگر الان با همدیگه بخوابیم بد میشه؟ - میتونیم امتحانش کنیم. *** از شبی که همسایهی مو بنفشم با یک پتوی صورتی روی دستهای بزرگش پا به اون آپارتمان لعنتشده گذاشت، صدای سرسامآور گیتار الکتریکی...