[ ᴄʜᴀᴘᴛᴇʀ ᴛᴡᴇɴᴛʏ ᴛᴡᴏ ]

191 62 8
                                    

یونگی تا اواسط بیست و سه سالگی نفهمید که چقدر به طراحی داستان‌های مصور علاقه داره.

تا قبل از اون رشته‌ی دانشگاهیش طراحی لوگو بود، اونقدری که سه هم‌اتاقی دیگه‌اش عاشق رشته‌هاشون بودن بهش علاقه‌ای نداشت و بارها به این فکر کرد که شاید بهتر باشه انصراف بده و به گانگوون برگرده تا مثل پدرش حرفه‌ی ماهیگیری رو در پیش بگیره؛ اما وقتی که یادش می‌اومد با چه وعده‌هایی خونه رو ترک کرده از این تصمیم منصرف می‌شد.

یونگی تنها پسر و آخرین فرزند خانواده‌ی پنج نفره‌اش بود. خواهرهای بزرگترش حتی قبل از اینکه اون توی دانشگاه ملی سئول قبول بشه ازدواج کرده و هرکدوم جای دیگه‌ای از کشور ساکن شده بودن؛ به همین خاطر پدرش به محض اینکه فهمید قراره به زودی تنها پسر کوچولوش رو هم از دست بده، با اون و تصمیمش وارد جنگ شد.

مدت‌ها طول کشید تا یونگی بتونه وسط اون آشفته‌بازاری که صرفاً با پذیرفته شدن توی بهترین دانشگاه کشور داخلش گیر افتاده بود، والدینش رو راضی به رفتنش کنه.

پدرش بهونه می‌گرفت، مادرش گریه می‌کرد و خواهرهاش مدام بهش زنگ می‌زدن. یکی‌شون می‌گفت این خودخواهیه که والدینش رو تنها بذاره و اون یکی دائماً به رفتن به پایتخت و دنبال کردن آرزوهاش تشویقش می‌کرد. قصد همه کمک به یونگی و هل دادنش به سمت بهترین آینده‌ی ممکن بود؛ اما هیچکس به این فکر نمی‌کرد که چرخ‌های یونگی توانایی حرکت توی مسیر مورد نظر اون رو دارن یا نه.

خیلی زمان برد تا یونگی بالأخره تصمیمش رو بگیره و با وعده‌ی اینکه بهترین و معرو‌ف‌ترین هنرمند عرصه‌ی خودش می‌شه، خونه و خونواده‌اش رو ترک کنه.

و بعد از همه‌ی اون چالش‌ها و هزینه‌های متعددی که متحمل شد چه اتفاقی افتاد؟
فهمید که اصلاً رشته‌ی دانشگاهیش رو دوست نداره!

طراحی لوگو شبیه چیزی نبود که فکرش رو می‌کرد، آزادی و تنوعی که یونگی دنبالش بود رو نداشت و اونقدر ازش وقت می‌گرفت که پسرک گاهی اوقات حتی فرصت نمی‌کرد اصلی‌ترین کارهای روزمره‌اش رو انجام بده. ولی با این حال تمومش کرد؛ چون آدمی نبود که مسیر پیش روش رو نصفه و نیمه به حال خودش بذاره و به راهی که اومده پشت پا بزنه.

تمومش کرد اما خوشحال نبود؛ و وقتی که برای اولین‌بار با کتاب‌های مصور و دنیای وسیعشون آشنا شد، فهمید که دقیقاً چی دوست داره.

وارد عرصه‌ی داستان‌های مصور شد، طراحی آناتومی، چهره، ساخت محیط، رنگ‌آمیزی، شخصیت‌پردازی و همه‌ی فنون لازم کارش رو یاد گرفت و همه‌ی داراییش رو از دست داد تا در ازاش شرلی، جیمین و تیم فوق‌العاده‌ای رو به دست بیاره که تا همین چند وقت پیش بهترین دوست‌هاش بودن و حالا حتی یک نفرشون هم جویای احوال یونگی نبود.

•• Sweet Disasters ••Where stories live. Discover now