[ ᴅᴇꜱᴄʀɪᴘᴛɪᴏɴ ]

1K 104 14
                                    

سلام به همگی. برگشتم تا دوباره بنویسم. این‌بار با نیت خوب کردن حال خودم و هر کس دیگه‌ای که خسته از دست و پنجه نرم کردن با دغدغه‌هاش این‌جاست تا کمی نفس بگیره.

پس‌ این داستان رو با عشق بخونید و هر جا و هر زمان که احساس کردید می‌تونه کمک‌حال کسی باشه، اون رو بهش معرفی کنید. بزرگ شدن این جمع بدون شک برام موجب افتخار و خوشحالیه‌.

این قصه رو به قصد جبران تمام محبت‌های عزیز دلی نوشتم که اومدنش به زندگیم حکم یک معجزه‌ی غیرمنتظره رو داشت. توی استفاده از کلمات خوب نیستم اما امیدوارم که بتونم با همین کلمات ناچیز قدردانیم رو بهش برسونم و به همون اندازه‌ای که اون خوشحالم می‌کنه، خوشحالش کنم.

لازمه این رو بدونید که تم کلی داستان و نقطه‌ی آشنایی یونگی و جونگ‌کوک از کتاب Life's Too Short نوشته‌ی ابی هیمِنِز برگرفته شده و چند بند ابتدایی داستان رفرنسیه به یکی از نوشته‌های کوتاه آقای جورج اورول در اثری به اسم «کتاب یا سیگار». مابقی جزئیات داستان، شخصیت‌پردازی و پلاتش ساخته و پرداخته‌ی ذهن نویسنده هستن و ارتباطی با واقعیت یا زندگی شخصی اعضای گروه در دنیای حقیقی ندارن.

سعی خودم رو می‌کنم که وقفه‌ی زیادی بین هر چپتر پیش نیاد ولی صادقانه نمی‌تونم بهتون وعده‌ی یک آپ هفتگی و منظم رو بدم. در حال حاضر چندین کار در حال تایپ و انتشار دارم که رسیدگی بهشون زمان‌ می‌بره؛ پس Disasters به کمی صبر و عشق از سمت شما نیاز داره تا سریع‌تر پیش بره. از اونجایی که این داستان به قصد خوب کردن حال دلتون آپ می‌شه، بعید می‌دونم که براش شرط ووت یا کامنت بذارم؛ ولی اگر لایق عشقتون بود محبتتون رو ازش دریغ نکنید.

حرف دیگه‌ای نیست.

امیدوارم تا آخر این مسیر کنار همدیگه بمونیم و همه‌چیز به خوبی و خوشی پیش بره تا در نهایت یک خاطره‌ی خوب از این روزها برامون به جا بمونه.

سبز بمونید؛ تا بعد.💕

•• Sweet Disasters ••Where stories live. Discover now