[ ᴄʜᴀᴘᴛᴇʀ ᴛᴡᴇɴᴛʏ ᴇɪɢʜᴛ ]

206 74 84
                                    

زن مقابل یونگی نمایی از یک فاجعه‌ی تمام عیار بود. اتیکت پالتوی فوتر خاکستری ضخیمی که به تن لاغرش زار می‌زد رو نکنده بود و می‌شد از وز موهاش فهمید که تازه همین امروز، بعد از قرن‌ها شونه خوردن. صورتش نسخه‌ی لاغر و تو رفته‌ای از صورت جونگ‌کوک بود و دندون‌هاش شباهت قابل توجهی به پسرک مو بنفش داشتن؛ با این تفاوت که رنگ زرد و خرابی‌هاشون ابداً صاحبشون رو بانمک جلوه نمی‌داد.

نگاه سردرگم یونگی که خواب ذره ذره از سرش می‌پرید، روی انگشت‌های لاغر زن که کیف دستی کهنه و خالی‌ای رو نگه داشتن بودن چرخی زد و دوباره بالا اومد:

- شما...؟

لبخند عجیبی دندون‌های زن رو به نمایش درآورد و صدای خشدار و خشنش توی گوش‌های یونگی پیچید:

- من مادرشم.

***

یکم وحشتناکه که چشم‌هات رو باز کنی و با زن ترسناکی مواجه بشی که خودش رو مادر بانمک‌ترین پسر دنیا معرفی می‌کنه. هر طور که حساب می‌کردم، جونگ‌کوک نمی‌تونست هیچ ارتباطی با اون زن داشته باشه. همسایه‌ی دوست‌داشتنی من قشنگ بود، صورت پری داشت، بدنش داد می‌زد که ورزش بخش جدا نشدنی‌ای از زندگیشه و هر وقت که حرف می‌زد، گوش شنونده از لطافت صداش به وجد می‌اومد. اون زن به طرز عجیبی برعکس جونگ‌کوک بود و در عین حال شباهت غیرقابل انکار چهره‌اش به پسرک داد می‌زد که ادعاهاش نمی‌تونن غلط باشن.

اونقدری کم‌سن و سال نبود که فکر کنم خواهرشه اما برای مادر یک پسر بیست و یک ساله بودن هم زیادی شکسته و فرتوت به نظر می‌رسید.

نمی‌دونم چطور توضیحش بدم، اما اون زن غریبه به طرز ترسناکی بوی دردسر می‌داد. قریب به یک سال از دیوار به دیوار بودنم با جونگ‌کوک می‌گذشت اما این زن رو حتی یکبار هم اون حوالی ندیده بودم. شبیه یک هیولای بزرگ که ناگهان وسط رؤیای آبنباتیت ظاهر می‌شه و همه‌چیز رو تبدیل به جهنم می‌کنه، پشت در خونه‌ی جونگ‌کوک ظاهر شده بود و من هیچ ایده‌ای نداشتم که از پسرک چی می‌خواد.

شاید نباید اجازه می‌دادم که بیاد داخل.

شاید اگر می‌دونستم که این زن اعتیاد داره و با چه هدفی اونجاست، هرگز خودم رو از پشت در کنار نمی‌کشیدم و بهش نمی‌گفتم صبر کنه تا جونگ‌کوک رو صدا بزنم.

شاید اگر پاش به اون خونه باز نمی‌شد، جیمین سر از زندگی تهیونگ درنمی‌آورد و اون مرد بیچاره رو به جنون نمی‌رسوند. شاید اون روز جونگ‌کوک اونطور به هم نمی‌ریخت و قلبم از دیدن مکالمه‌ی دردناکش با مادرش خرد نمی‌شد؛ اما اگر مهم باشه، باید بگم که در نهایت هیچ پشیمونی‌ای از راه دادن مون یه‌ری به حریم امن پسرک مو بنفشش ندارم؛

چون در انتهای همون ماه، من چیزی رو چشیدم که در ازاش قلبم اگر هزار تکه هم می‌شد، باز هم به اون طعم فوق‌العاده روی زبونم می‌ارزید.

•• Sweet Disasters ••Where stories live. Discover now