زمانی که چانگمین به عنوان اولین شخص حاضر در جمع موافقت خودش با پیشنهاد نامجون رو اعلام کرد، جونگکوک از شدت پیچیدگی احساساتی که به طور همزمان بهش هجوم آوردن مجبور شد نیم ساعتی رو توی دستشویی بگذرونه.
درست در اوج نگرانیش برای بالاتر نرفتن تب یومی، دوست مو نارنجیش قبول کرده بود تا نامجون منیجرشون بشه و فعالیتشون رو به طور جدیتری ادامه بدن. نه برای تفریح یا مسخرهبازی، صرفاً به خاطر اینکه دلش میخواست مطمئن بشه یومی توی رفاه کامل بزرگ میشه و کسی اون رو از جونگکوک جدا نمیکنه.
پسر مو بنفش میتونست همونجا اونقدر دوستش رو غرق در بوسه کنه تا در نهایت هر دو از شدت بینفسی تلف بشن، ولی فقط بچه رو توی بغل چانگمین گذاشت و پشت در دستشویی غیب شد. خوشحال بود که اون مرد مو حنایی قصد حمایتش رو داره اما حتی با وجود حس خوبی که توی رگهاش جریان داشت هم نمیتونست جلوی هجوم افکار وحشتناکی رو که بهش از اتفاقات احتمالی آینده میگفتن، بگیره.
خوانندگی و به شهرت رسیدن شوخیبردار نبود. به دنبال افزایش طرفدارها احتمال پیدا شدن آدمهای مزاحم و سمی بین اونها افزایش پیدا میکرد و خوی محافظهکارانهی جونگکوک نمیتونست اجازه بده که مغزش با خوشبینی به استقبال این تغییر توی زندگیش بره.
زیاد زمان نبرد تا چانگمین با چندتا از اون نگاههای چانگمینوارانه که ببر هم ازشون میترسید، تهیونگ رو هم مجبور به موافقت با نامجون کنه و حالا هر سه اونجا بودن. یکیشون با لبخند گل و گشادی مشغول زدن پرس پا بود و اون دو تای دیگه مثل فضاییهایی که برای اولینبار به زمین پا گذاشتن و نمیتونن هضم کنن که چرا ساکنین عجیب این سیاره برای لذت بردن از سکس دستگاه دفع ادرارشون رو توی دهنشون میچپونن، وسط باشگاه ایستاده بودن و به برجستگی عضلات ساق پای جونگکوک موقع بالا و پایین بردن وزنهها نگاه میکردن.
چانگمین بدون برداشتن دستش از روی کش شلوارک زرشکیش از تهیونگ پرسید:
- الان ما هم باید از این کارا کنیم؟
ولی مخاطب مو مشکیش به قدری درگیر حس خلأ و پوچی خودش بود که صدای همخونهاش رو نشنید.
امروز ساعت شش و سی و پنج دقیقهی صبح نامجون همراه دو چمدون بزرگ جلوی در خونهشون سبز شده و بیتوجه به تمام داد و بیدادهای تهیونگ، با استدلال اینکه غذاها و خوراکیهای فرآوری شده چربی شکم رو زیاد میکنن تمام ذخیرهی تهیونگ رو توی چمدونها ریخته و بعد از به زور نشوندن دو مرد توی ماشینش، اونها رو مثل دو گونی سیبزمینی جلوی در باشگاه پرت کرده بود تا از همین امروز ساختن هیکلهاشون رو شروع کنن.
تهیونگ درک نمیکرد که کجای این موضوع به موسیقی ربط داره اما اون پسر مو بلوند گفته بود که یک سلبریتی خوب باید هیکل خوبی هم داشته باشه. برای آدمی که حتی نمیدونست معنی سلبریتی چیه، حرفهای نامجون فرقی با یک آواز محلی سرخپوستی نداشت.
YOU ARE READING
•• Sweet Disasters ••
Fanfiction- میگم... اگر الان با همدیگه بخوابیم بد میشه؟ - میتونیم امتحانش کنیم. *** از شبی که همسایهی مو بنفشم با یک پتوی صورتی روی دستهای بزرگش پا به اون آپارتمان لعنتشده گذاشت، صدای سرسامآور گیتار الکتریکی...