مادربزرگ جیمین متفاوت بود. خیلی متفاوتتر از چیزی که توی کتابهای قصهی کودکانه توصیف میشد.
به جای موهای بافتهشده یا فردار، موهای لخت و سیاهی داشت که هرگز اجازه نمیداد تا پایینتر از گردنش رشد کنن. چتریهایی که همیشه تا بالای ابروهاش کوتاهشون میکرد باعث میشدن چهرهاش سردتر از حالت طبیعیش به نظر بیاد و بد اخم و خشن جلوه کنه. خودش مشکلی با این قضیه نداشت اما انگار برای بقیه بیش از حد تعجببرانگیز بود که یک نفر عمداً و به قصد فراری دادن آدمها از دورش چنین چهرهای برای خودش بسازه.
جیمین از چهار سالگی پا به خونهی مادربزرگش گذاشت؛ و از همون موقع تا زمانی که از اون جدا بشه حتی یکبار هم ندید که زن ذرهای به پختن کیک یا کلوچه علاقه نشون بده. آشپزی مادربزرگ افتضاح بود و هربار که تلاش میکرد تا یکی از رسپیهای مندرآوردیش رو اجرا کنه، خونه تا یک هفته بوی دود میداد.
مادربزرگ چیزی راجع به لباسهای گل گلی یا پیادهروی توی پارکهای خلوت نمیدونست. همیشه کت و شلوار میپوشید و دستفرمونش از آشپزیش هم افتضاحتر بود. معمولاً به جای عصا یا ظرفی پر از کلوچه، توی یک دستش سیگار و توی دست دیگهاش یک ماگ بزرگ قهوه نگه میداشت؛ به همین خاطر بیشتر اوقات کنترل فرمون ماشین رو به جیمین میسپرد و هرچقدر هم که از پلیس یا مربیهای مهدکودک پسرک بابت این رفتار خطرناک اخطار میگرفت، اهمیتی نمیداد.
مادربزرگ حتی پیر هم نبود!
اولین بار که نوهی چهار سالهاش رو دید فقط چهل سال داشت؛ پس عجیب نبود که عینک ته استکانی و موهای سفید نداشته باشه یا از لباسهای گل گلی خوشش نیاد.
جیمین تا قبل از اینکه دست در دست مادرش با کولهپشتی فیلی موردعلاقهاش جلوی در اون خونهی دو خوابه بایسته، هیچ تصوری راجع به مادربزرگ خودش نداشت.
مادرش زیاد از مادربزرگ خوشش نمیاومد؛ به همین خاطر توی شونزده سالگی از خونه فرار کرده و تا لحظهای که همراه پسرک چهار سالهاش به اونجا برگرده، از وجود مادرش حرفی به جیمین نزده بود.
جیمین دلیلش رو نمیدونست اما بعد از اینکه در باز شد خیلی خوب همه چیز رو فهمید.
مامان، مامان خودش رو دوست نداشت.
یادش میاومد که مادربزرگ در اولین برخوردشون یک دست کت و شلوار قهوهای پوشیده بود و همراه سیگاری که با هر ناسزا بین لبهاش تکون میخورد، با دست آزادش توی جیبهای شلوارش دنبال سوییچ ماشینش میگشت. اون از کیف هم خوشش نمیاومد.
YOU ARE READING
•• Sweet Disasters ••
Fanfiction- میگم... اگر الان با همدیگه بخوابیم بد میشه؟ - میتونیم امتحانش کنیم. *** از شبی که همسایهی مو بنفشم با یک پتوی صورتی روی دستهای بزرگش پا به اون آپارتمان لعنتشده گذاشت، صدای سرسامآور گیتار الکتریکی...