گذر زمان چیز عجیبی بود. کی باورش میشد که از اون ماجراجویی شبانه با یونگی توی کتابخونه حدود بیست روز گذشته باشه؟
همسایهی هنرمند جونگکوک حالا توی شرکت کوچیک و نوپایی طراحی لوگو انجام میداد، جیمین دو طرح جدید با سوژههای تازه توی پیجش آپلود کرده بود که تعداد بازخوردهاشون حتی به یک دهم اون اثر طوفانیش هم نمیرسید، تهیونگ مشغول نوشتن آهنگی بود که مثل همیشه به لطف کمالگرایی بیش از حد مرد شانس چندانی برای انتشار نداشت، چانگمین به دلایل نامعلومی تصمیم گرفته بود توی اون شرایط آشفته به سفر بره، جونسو با وجود اجارهی پرداختشدهی استدیوش هنوز دور و برشون میپلکید و بیشتر از یک پنجم اعضای کانال یوتیوبشون ریزش کرده بود.
اون روزها جونگکوک اطلاعات چندانی راجع به تکنیکهای جذب مخاطب نداشت، اما ظاهراً عدم تولید محتوا خیلی ساده تعداد دنبالکنندهها رو کاهش میداد.
پسرک مو بنفش سر درنمیآورد که چه چیزی باعث شده اونها اینقدر سریع کم بشن، اما طبق گفتههای چانگمین این موضوع تا حدی طبیعی محسوب میشد. خیلیها فقط به هوای اون فنآرت به کانال یوتیوب جونگکوک و گروهش سر زده بودن. طبیعی بود که خیلیهاشون از کار یا سبک موسیقی اونها خوششون نیاد. بیشتر دنبالکنندههای پسرها حالا شامل دو دسته میشدن:
یک: گروهی از طرفدارهای موسیقی راک که برای ادامهی فعالیت اونها مشتاق بودن و بخش بزرگی از اونها رو طرفدارهای جوان تشکیل میداد.
دو: گروه دیگهای که فقط به قصد کشف رابطهی بین جونگکوک و تهیونگ اونجا بودن و به خاطر جذابیتهای ظاهری اون دو نفر هنوز کانال رو ترک نکرده بودن.
صرفاً یک فنآرت بانمک نمیتونست بینندهها رو مطمئن کنه که دو پسر از کشور آسیاییای مثل کرهی جنوبی اینقدر ساده با همدیگه توی رابطه باشن، و ویدیوهایی که از ابتدای فعالیتشون تا اون لحظه توی کانال آپلود شده بود، مدارک زیادی در اختیار طرفدارها نمیگذاشت.
توی این شرایط بود که جونگکوک و همگروهیهاش متوجه عجیبترین پدیدهی زندگیشون شدن:
طرفدارهایی که جزئیترین صحنهها و نگاهها رو پیدا میکردن و با تحلیلهاشون کاری میکردن که حتی خود جونگکوک و تهیونگ هم به خودشون و ماهیت احساساتی که بینشون وجود داشت، شک کنن. اونها حتی یادشون هم نمیاومد که توی اجرای شب کریسمس سال قبل تهیونگ با دستی حلقهشده دور کمر جونگکوک، با پسرک همخوانی کرده بود؛ ولی این ویدیو حالا به لطف همون تحلیلها به یکی از معروفترین و پربازدیدترین ویدیوهای توی کانالشون تبدیل شده بود.
صنعت سرگرمی و شهرتی که از این طریق به دست میاومد، پیچیدگیهای خیلی زیادی داشت و پیشرفت کردن توی اون مسیر پر پیچ و خم با تجربهی کم جونگکوک و گروهش امکانپذیر نبود. به آدمی نیاز داشتن که بیست و چهار ساعت از هفت روز هفتهاش رو مشغول وقت گذروندن توی فضای مجازی و دنبال کردن گروههای موسیقی و یوتیوبرهای معروف باشه. یکی شبیه دوست صمیمی جونگکوک، کیم نامجون. پسر سرخوش و بیکاری که به خاطر پول حاضر بود خانوادهی خودش رو هم بفروشه و هر جا که اسمی از پول وسط میاومد، اثری از اون هم دیده میشد، کلمهی «رفیق» از دهنش نمیافتاد، عاشق شوخیهای خرکی بود، برای حیوونهای خونگی عزیزش دنیا رو میخرید و هربار که تیم راگبی موردعلاقهاش توی مسابقهای نتیجه رو واگذار میکرد، جنگ جهانی به راه میانداخت.
YOU ARE READING
•• Sweet Disasters ••
Fanfiction- میگم... اگر الان با همدیگه بخوابیم بد میشه؟ - میتونیم امتحانش کنیم. *** از شبی که همسایهی مو بنفشم با یک پتوی صورتی روی دستهای بزرگش پا به اون آپارتمان لعنتشده گذاشت، صدای سرسامآور گیتار الکتریکی...