سوگ از لحاظ علمی پنج مرحله داره. انکار، خشم، چانهزنی، افسردگی و پذیرش.
جونگکوک در دو هفتهی اخیر دو مرحلهی اول رو پشت سر گذاشته بود و حالا داشت توی مرداب بوگندوی مرحلهی سوم دست و پا میزد. شاید سرعت پیشرفتش کمی غیرمنطقی به نظر بیاد اما بزرگ کردن یک بچه سرعت زندگی آدمها رو به شکل باورناپذیری بالا میبره. یومی حالا تقریباً چهل روزه شده بود و تغییرات واضح توی رشدش قیم بیست و یک سالهاش رو حسابی شگفتزده میکردن. دخترک دیگه میتونست با چشمهاش حرکت اشیاء رو دنبال کنه، به صدای جونگکوک واکنش نشون بده و چهرهی اون رو به عنوان والدش به طور کامل بشناسه. هربار که جونگکوک باهاش حرف میزد، به صورت پسر خیره میشد و با صداهای خفه و نامفهومی جوابش رو میداد. چالشهای سخت و غیرقابل پیشبینی پرورش یومی و کارهای اداری دریافت حضانتش بودن که جونگکوک رو وادار میکردن تا مراحل سوگ ناشی از از دست دادن گروهش رو سریعتر پشت سر بذاره و به روتین کسالتبار زندگیش برگرده. پسرک مجبور بود وقتی رو که میتونست با نشستن گوشهی مبل و عزاداری بابت خوشیهای از دست رفتهاش بگذرونه، صرف مطالعهی کتابها و جست و جوی مقالات اینترنتی در رابطه با رشد و تربیت کودکان کنه. البته فقط اوقاتی رو که مجبور نبود با سیر کردن شکم یومی یا عوض کردن پوشکش درگیر باشه.
حالا توی دومین هفتهی بعد از دور انداخته شدنش، مقابل خواهرزادهی کوچولوش که با چشمهاش حرکت جقجقهاش رو توی هوا دنبال میکرد نشسته بود و برای بار ده هزارم با پیام «شمارهی مورد نظر در دسترس نمیباشد» مواجه میشد. تهیونگ دیگه حتی به خودش زحمت حرف زدن با جونگکوک رو هم نمیداد!
نمیفهمید دلیل حساسیت شدید مرد روی یومی چیه و در تلاش بود تا همین رو بفهمه. البته اگر که اون لعنتی با مهارت بینظیرش توی نادیده گرفتن جونگکوک و تماسهاش مانعش نمیشد.
کلافه از بیجواب موندن ده هزارمین تماسش در دو هفتهی اخیر، موبایلش رو روی مبل پشت سرش انداخت و جقجقه رو پایین آورد. یومی با صدای نامفهومی اعتراضش رو به بهم خوردن بازیش نشون داد و جونگکوک غرغرکنان به طرف نوزاد خم شد. بینیش رو روی شکم نرم اون گذاشت و با صدایی که توی لباس هلویی دخترک گم میشد گفت:
- میگی چی کار کنم بادومزمینی؟
دستهای یومی طی واکنشی که جونگکوک طی تحقیقاتش متوجه شده بود کاملاً غیرارادیه، محکم تکون خوردن و سر پسرک بالا اومد. ناامیدی و خستگی از چهرهاش میبارید. توی این دو هفته اونقدر کاسه و بشقاب و قارچهای فانتزی درست کرده بود که دور ناخنهاش خشک و زبر شده بودن؛ اما به لطف بازار افتضاح خرید و فروش صنایع دستی خونگی متوجه شده بود که التماس کردن به تهیونگ برای برگشتن به گروه نسبت به سفالگری و مجسمهسازی به مراتب انتخاب بهتریه.
YOU ARE READING
•• Sweet Disasters ••
Fanfiction- میگم... اگر الان با همدیگه بخوابیم بد میشه؟ - میتونیم امتحانش کنیم. *** از شبی که همسایهی مو بنفشم با یک پتوی صورتی روی دستهای بزرگش پا به اون آپارتمان لعنتشده گذاشت، صدای سرسامآور گیتار الکتریکی...