*فلش بک* ۱۰ سال قبل*
_ از مهمونیهای کوفتی خانوادگیمون متنفرم...
جونگکوک لبخندی به لحن ناراحت و دلخور تهیونگ زد و بعد از نگه داشتن گوشی با شونهاش، شروع به درست کردن میان وعده سبک و مفیدی برای خودش کرد. میتونست تصور کنه که پسر الان اخم کرده و با لبهای آویزون روی تک مبل کنار پنجرهی اتاقش نشسته و با ناراحتی و کلافگی با لبه لباسش ور میره.
بعد از پیدا کردن گردوها از توی کابینت مقداری از اونها رو داخل مخلوطکن ریخت و با مهربونی خطاب به تهیونگ پشت خط گفت: اشکالی نداره ویسکی! راستش اونجاهم خبر خاصی نیست..فقط یه جمع خانوادگی حوصلهسر بره.
تهیونگ با کلافگی لبه لباسش رو کشید و پاهاش رو محکم توی هوا تکون داد و غر زد: ولی من میخواستم کنارت باشم. دلم میخواست قبولیت توی تیم ملی شنا رو باهم دیگه جشن بگیریم.
جونگکوک بعد از جدا کردن پوست و هستهی خرماها اونهارو درون مخلوط کن ریخت.
بعد از روشن کردنش اون رو توی کمترین درجه گذاشت و ازش فاصله گرفت تا صدای بلندش مزاحم مکالمشون نشه.
_ اشکالی نداره ته! به محض اینکه برگشتم باهم یه جشن دونفره میگیریم.
تهیونگ پوفی کشید و گفت: حالا نمیشد نرین؟ حداقل تو میاومدی پیش من
جونگکوک جواب داد: متاسفم ته..تو که مامان منو میشناسی، عاشق پز دادن این چیزا به فامیلاست.
تهیونگ چشمی چرخوند و گفت: آره میدونم.
مدتی سکوت بینشون برقرار شد.
بعد از چند دقیقه صدای حرصی تهیونگ توی گوش جونگکوک پیچید: من آمار لحظه به لحظه اونجا رو از خواهرت میگیرم. گفته باشم..اگه بفهمم اون دخترعمهی زشت و نچسبت بهت چسبیده، میرینم تو هرچی مهمونیه و پا میشم میام اونجا و دخترعمتو به قتل میرسونم. بعدش تا یک ماه از سکس خبری نیست.
جونگکوک اخمی کرد و شکایت کرد: یااا! حتی شوخیشم قشنگ نیست تهیونگ!
تهیونگ توی مبل فرو رفت و با تخسی گفت: اصلنم شوخی نکردم...
جونگکوک همونطور که سمت مخلوطن میرفت تا خاموشش کنه و مخلوطش رو بخوره، گفت: یه سوپرایز کوچیک برات حاضر کردم..میخوام وقتی که برگشتم بهت بدمش.
تهیونگ با شنیدن این حرف جونگکوک مودش به سرعت تغییر کرد.
سیخ توی جاش نشست و با شادی زیادی که از لحنش مشخص بود پرسید: چه سوپرایزی؟
KAMU SEDANG MEMBACA
SWIM || KOOKV
Aksiکیم تهیونگ سیاستمدار ۳۰ سالهای که همراه پسر ۵ سالهاش جهجونگ زندگی میکنه. همه چیز از لایحه سیاسی شروع میشه که تهیونگ با تصویب نهاییش زندگی خودش رو دستخوش تغییرات بزرگی میکنه و دست سرنوشت اون رو به جئون جونگکوک، مردی که شیش سال پیش اون رو رها ک...