*زمان حال*
تهیونگ تمام مدت و درحین تعریف داستانش، سرش رو پایین انداخته بود.
جرئت بالا گرفتن سرش و نگاه کردن به جونگکوک رو نداشت.
جونگکوک ولی تماما چشم شده بود.
نگاه بیفروغش حتی ثانیهای از تهیونگ جدا نشد.
باور اینکه تمام زندگیش فقط بهخاطر خودخواهی یک پدر و دختر اینطور ازهم پاشیده بود.
پدر و مادرش و بعد عشق زندگیش.
لبهای خشکشدهاش رو از هم فاصله داد و با صدای گرفتهای، میون حرفهای تهیونگ، گفت: چرا بهم نگفتی؟
تهیونگ که نتونسته بود صدای جونگکوک رو به خوبی بشنوه، بالاخره سرش رو بالا گرفت.
وقتی نگاهش به نگاه بیفروغ و صورت بیحس جونگکوک خورد، آب دهنش رو صدادار قورت داد و گفت: چ..چی گفتی؟
جونگکوک پلکی زد و بعد از اینکه نفسش رو از میون لبهای نیمه بازش بیرون داد، گفت: چرا بهم نگفته بودی؟
تهیونگ خواست چیزی بگه که جونگکوک با همون صدای خشک و آرومش گفت: چرا بهم نگفتی جونگکوک لعنتشده دارن تهدیدم میکنن؟ دارن منو با تو و خواهرت تهدید میکنن؟
تهیونگ که از این آرامش و سکون جونگکوک ترسیده بود، دستهاش رو مشت کرد و سرش رو با شرمندگی پایین انداخت.
_ ترسیدم.
چند نفس عمیق کشید تا لرزشهای عصبی بدنش رو آروم کنه.
ادامه داد: قدرت و نفوذ سهجونگ شوخیبردار نبود. همونطور که خودش گفته بود، میتونست فقط با یه حرکت مارو مثل پشه زیر پاهاش له کنه. انقدر ترسیده بودم که عقلم به جایی قد نداد. اون لحظه این به نظر منطقی ترین کار بود. داشتم زیربار احساساتم له میشدم ولی باید منطقی تصمیم میگرفتم.
جونگکوک بدون اینکه تغییری تو حالتش بده، فقط با تکون دادن مردمک چشمهاش، نگاهش رو از تهیونگ گرفت.
سکوت بینشون ادامهدار شد و تهیونگ هرلحظه مضطربتر میشد.
بعد از چند دقیقه جونگکوک بالاخره به حرف اومد.
+ ربط جهجونگ به این قضیه چیه؟تهیونگ که بالاخره به منفورترین بخش داستانش رسیده بود، لبش رو محکم گاز گرفت و دوباره سرش رو پایین انداخت.
_ سوران قبل از اون شب مهمونی باردار بود. دقیق نمیدونم از کی ولی تمام اون اتفاق صحنه سازی خودش بود. با کمک برادرش.
+ آزمایش ژنتیک هم دستکاری شده بود؟
تهیونگ سرش رو به نشونه مثبت تکون داد و گفت: آره! دستکاری شده بود.
ESTÁS LEYENDO
SWIM || KOOKV
Acciónکیم تهیونگ سیاستمدار ۳۰ سالهای که همراه پسر ۵ سالهاش جهجونگ زندگی میکنه. همه چیز از لایحه سیاسی شروع میشه که تهیونگ با تصویب نهاییش زندگی خودش رو دستخوش تغییرات بزرگی میکنه و دست سرنوشت اون رو به جئون جونگکوک، مردی که شیش سال پیش اون رو رها ک...