part 35

1.2K 182 82
                                    

سوبین و جی‌هون وقتی روشون رو به سمت دری که حالا کاملا باز شده بود برگردوندن با چندین جفت چشمی که بهشون خیره بودن مواجه شدند.

تمام گاوهای اون‌جا، با سرهای بیرون اومده از جایگاهشون، دست از خوردن علوفه ریخته شده جلوشون کشیده و سمت اون دونفر برگشته بودن.

سوبین آب دهنش رو قورت داد و چنگی به بازوی جی‌هون زد.

_ چرا این‌جوری نگاه می‌کنن؟

جی‌هون بی‌توجه به سوبین و نگاه وحشت زده‌اش به گاوها داخل شد و همون‌طور که‌ بی‌خیالانه از بین جایگاه گاوها عبور می‌کرد، از سوبین پرسید: چه‌طوری نگاه می‌کنن مگه؟

سوبین که بلافاصله پشت جی‌هون به راه افتاده بود، نگاه معذبش رو به گاوهایی که بعضیاشون هنوزهم خیره بهشون بودن، گفت: حس دخترای جوونی رو دارم که از جلوی یه گله پیرمرد هورنی و هیز رد می‌شن. انگار زل زدن به باسنم.

جی‌هون نگاه پوکرش رو به سوبین که با نگاه معذب و ترسیده‌ای به گاوها خیره بود دوخت و گفت: اون‌ها به باسنت زل زدن چون براشون عجیبه که یکی از هم‌نوعاشون مثل خودشون دم نداره.

سوبین با چشم‌های گرد شده، سرش رو سمت جی‌هون چرخوند و با متوقف شدن سرجاش، با صدای تقریبا بلندی گفت: چی؟

جی‌هون اخمی کرد و با برگشتن سمت سوبین پس گردنی بهش زد و توپید: احمق صداتو ببر. اگه کسی تو این ساختمون باشه نباید بفهمه که ما این‌جاییم.

سوبین با همون چشم‌های گرد شده مبهوت گفت: تو به من‌ گفتی گاو؟

جی‌هون چشمی چرخوند و با هول دادن شونه‌های سوبین اون رو جلو فرستاد و گفت: فعلا بی‌خیال خب؟ داره دیر می‌شه. باید رئیسو پیدا کنیم.

سوبین که با هول جی‌هون از اون حالت خشک شدگی دراومده بود، اخمی کرد و گفت: گاو خودتی الدنگِ خرمگسِ زشتِ عقب‌افتاده.

چشم‌غره‌ای به جی‌هون که ابروهاش بالا پریده بودن، رفت و جلوتر از اون با قدم‌های تندی راه افتاد.

جی‌هون ترجیح داد فعلا بی‌خیال بشه و تمام تمرکزش رو روی پیدا کردن در مخفی منتهی به زیرزمین که طبق گفته‌ی فرگوسن دقیقا بعد از خروج از این ساختمون باهاش مواجه می‌شدن و جونگ‌کوک اون‌جا بود، بزاره.

جی‌هون سری کشید و با دیدن دری که در سمت دیگه‌ی اون‌ها بود، سوبین رو که جلوتر از خودش بود صدا زد و گفت: هی سوبینا! فکر کنم پیداش کردم.

سوبین با شنیدن صدای جی‌هون سمتش برگشت و با گرفتن رد نگاهش، تونست دری که جی‌هون بهش اشاره میکنه رو ببینه.

ابرویی بالا انداخت و گفت: اوه!

جلو رفت و با دستش میله‌ای که مثل جداکننده جایگاه گاوها عمل می‌کرد، گرفت و همون‌طور که زیرچشمی به دو گاوی که در دو طرفش مشغول خوردن یونجه‌ بودن، گفت: فکر کنم باید از همینجا بپریم.

SWIM || KOOKVTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang