part 11

1.6K 218 64
                                    

جونگ‌کوک جرعه‌ای از شیر گرم ماگش نوشید و همون‌طور که دست نوازش به موهای خواهرش که سرش رو روی پاهاش گذاشته و به خواب رفته بود، می‌کشید، زیر چشمی نگاهش رو معطوف نامجون و تهیونگی که تمام مدت دور از جمع، پشت میزی نشسته بودن و باهم پچ‌پچ میکردن، کرد.

_ چیز دیگه‌ای لازم نداری؟

جونگ‌کوک با شنیدن صدایی نزدیک به خودش، به خودش اومد و نگاهش رو به زن مقابلش، لیلی، همسر نامجون، دوخت.

لبخندی زد و مودبانه جواب داد: اوه! نه ممنون.

لیلی روی مبل تک نفره‌ی کنارشون نشست و نگاهش رو به هانا دوخت.
_ حال خواهرت بهتره؟

جونگ‌کوک ماگ شیرش رو روی میزعسلی مقابلش گذاشت و سمت لیلی برگشت.
_ به لطف شما و نامجون هیونگ حالش خیلی بهتره.

لیلی سرش رو تکون داد و با یادآوری چیزی ناگهان از جا بلند شد.
رو به جونگ‌کوک گفت: یک دیقه صبر کن.

سمت آشپزخونه پا تند کرد و از دید راس جونگ‌کوک خارج شد.

چند دقیقه بعد لیلی، در حالی که بشقابی به دست گرفته بود، برگشت.

بشقاب رو جلوی جونگ‌کوک گذاشت و گفت: نامجون قبلا بهم گفته بود که تو عاشق کوکی شکلاتی هستی، این کوکی هارو خودم پختم. امیدوارم خوشت بیاد.

جونگ‌کوک که با چشم‌های قلبی شکل به محتویات درون بشقاب زل زده بود با لحن خوشحال و ذوق‌زده‌ای گفت: اوه ممنون لیلی شی!

یکی از کوکی هارو برداشت و بعد از گازی که بهش زد، از طعم خوبش اخمی کرد و با دهن پر گفت: هوممم! خدایا! خیلی خوشمزه‌اس.

لیلی ریز خندید و گفت: نوش جونت.

جونگ‌کوک بعد از قورت دادن محتویات دهنش سمت لیلی برگشت و به شوخی گفت: هیونگ دیگه چه چیزایی راجب من بهتون گفته؟

لیلی صادقانه جواب داد: نامجون بیشتر از چیزی که به نظر میاد دوستت داره. بعد از آخرین سفرش به کره به جرئت می‌تونم بگم تا یک ماه هرروز مداوم از تو و دوستانت صحبت می‌کرد طوری که حتی لینا کوچولوی ما هم شدیدا مشتاق دیدارت شده بود.

لبخند شیرینی با یادآوری دخترش رو لبش نشست و ادامه داد: شک ندارم لینا خیلی از دیدن شما خوشحال می‌شه.

جونگ‌کوک لبخند خجالتی زد و گفت: اوه! خب راستش نامجون هیونگ هم زمانی که به کره میاد لحظه‌ای نیست که راجب شما و دخترتون صحبت نکنه. من واقعا خوشحالم که بالاخره تونستم ملاقاتتون کنم.

_ بایدم خوشحال باشی مرتیکه.

نامجون خودش رو کنار جونگ‌کوک پرت کرد. دستش رو دور گردن جونگ‌کوک حلقه کرد و ادامه داد: من به هرکسی افتخار آشنایی با نور زندگیامو نمی‌دم.. توام از دستم در رفتی

SWIM || KOOKVWo Geschichten leben. Entdecke jetzt