part 37

1.5K 205 176
                                    

هانا به محض کوبیده شدن مهر بیمارستان روی برگه‌ی ترخیص برادرش، با خوشحالی و لبخند بزرگی که نمی‌تونست پنهانش کنه، بعد از گرفتن ویلچری برای بردن برادرش به ماشین، قدم‌های سریعش رو سمت اتاق برادرش برداشت.

به محض ورودش به اتاق، با دیدن جونگ‌کوکی که با کمک تهیونگ، به آرومی و با احتیاط در حال پوشیدن لباسش بود، گفت: اوه! اوپا آماده شد...

هنوز جملش کامل نشده بود که متوجه جسم کوچیک جه‌جونگ که روی تخت ایستاده بود و با شونه‌ی توی دستش به آرومی موهای جونگ‌کوک رو شونه میزد، اخم‌هاش درهم رفت.

جه‌جونگ هم با شنیدن صدایی آشنا، از پشت سر جونگ‌کوک سرک کشید و با دیدن هانا چشم‌هاش با وحشت گشاد شد.

ضربان قلبش بالا رفت و برس از بین دست‌های عرق کرده‌اش پایین افتاد، خودش رو به سرعت پشت جونگ‌کوک کشید و بعد از اینکه با دو دستش محکم به پیرهن جونگ‌کوک چنگ زد، بدن کوچیکش رو جمع کرد تا از دید هانا پنهان بمونه.

جونگ‌کوک با اینکه دیدی به پشت سرش نداشت اما کاملا متوجه حرکات غیرعادی جه‌جونگ، نفس‌های ترسیده‌اش و دست‌هایی که محکم به پیراهنش چنگ زده بودن شده بود.

نگاه سوالیش رو از روی شونه به پشت چرخوند و وقتی متوجه دید نداشتنش به جه‌جونگ شد، اخم‌هاش با کلافگی توی هم رفت.

نوچی کشید و همون‌طور که سعی می‌کرد با کج کردن بیشتر گردنش جه‌جونگ رو ببینه گفت: جه‌جونگ!؟ کجا قایم شدی یهو؟ بیا اینجا پیش من.

تنها جوابی که از جانب جه‌جونگ نصیبش شد، مشت شدن بیشتر دست‌هاش روی پیرهنش بود و یک نه ضعیف و ترسیده.

جونگ‌کوک با ابروهای بالا رفته این‌بار نگاه جدیش رو به هانایی دوخت که با اخم‌های درهم، سرش رو پایین انداخته بود و دسته‌ی ویلچر رو محکم میون دست‌هاش می‌فشرد.

تهیونگ بی‌خبر از جریانات درون اتاق بعد از محکم بستن بند کفش پای سالم جونگ‌کوک، به قصد بستن دکمه‌های پیرهن جونگ‌کوک، بلند شد.

با مهربونی گفت: خب کوکی وانیلی! صاف بشین میخوام‌ دکمه‌ی پیرهنت رو ببندم.

دکمه‌ی اول رو بست و بدون این‌که نگاهی به چهره جونگ‌کوک بندازه، ادامه داد: بعدش باهم میریم خونه‌ی من و...

هانا میون حرفش پرید و با حرص گفت: لازم نکرده.

وقتی نگاه شوکه‌ی تهیونگ سمتش برگشت، ادامه داد: برادر من خودش خونه داره و میاد خونه‌ی خودش. دلیلی نداره که بیاد خونه‌ی تو.

لحن کلام هانا موقع گفتن " خونه‌ی تو " طوری بود که باعث درهم رفتن اخم‌های تهیونگ شد.

تهیونگ با جدیت گفت: مگه میون حرف‌های من چیزی راجب بی خانمان بودن برادرت شنیدی؟ تو یه پزشکی و ساعت‌های زیادی رو شیفتی، حتی اگه من هم دائما در رفت و آمد باشم بازهم با توجه به فاصله زیاد بین خونه‌هامون، جونگ‌کوک یه تایمی رو تنها میمونه. پس بهتره تا وقتی حالش کاملا خوب بشه، هممون بریم خونه‌ی من.

SWIM || KOOKVWhere stories live. Discover now