تمام تلاشش رو به کار برد تا با بیصدا ترین حالت ممکن از پلهها پایین بره و خودش رو به آشپزخونه برسونه.
عمارت نامجون در تاریکی و سکوت مطلق فرو رفته بود.
تهیونگ موقع پایین اومدن از پلهها محکم نرده رو چسبیده بود و قدمهاش رو با احتیاط هرچه تمامتر برمیداشت.زیرلب لعنتی به خودش، بابت نیاوردن گوشیش، فرستاد و بعد دعا کرد که سالم به انتهای پلهها برسه.
در نهایت با پا گذاشتن روی زمین صاف، لبخند ذوقزدهای روی لبش نشست.
نور کم چراغهای حیاط که از پنجره به داخل راه پیدا کرده بودن، روشنی نسبی به فضا بخشیده بودن.
حداقل تهیونگ میتونست بدون برخورد به چیزی یا گم شدن توی اون عمارت درندشت، به آشپزخونه برسونه و لیوان آبی که هنوز نمیفهمید ارزش این حجم از بدبختی رو داره، بنوشه.
بعد از رسیدن به آشپزخونه، سمت یخچال رفت.
بعد از باز کردن درش، بطری آب رو بیرون کشید و بدون اهمیت دادن به لیوانهای ردیف شده روی کابینت آب رو سر کشید.
وقتی بالاخره عطشش رفع شد، بطری رو با صدای پاپ مانندی از خودش جدا کرد و آهی از سر آسودگی کشید.
زمزمهوار گفت: ارزششو داشت..
بعد از برگردوندن بطری آب خواست در یخچال رو ببنده که نگاهش به توت فرنگی هایی که ردیف توی کاسه بزرگی چیده شده بودن، خورد.
چشمهاش برقی زدن و ذوقزده کاسه رو بیرون کشید.
پشت میز ناهار خوری نشست و با ولع به جون توتفرنگیهای خوش رنگ روبهروش افتاد.
با هرگازی که بهشون میزد، بهشت رو تجربه میکرد.
توی حال و هوای خودش بود که چشمش به پنجره خورد و نگاهش منظرهای رو از پشت پنجره شکار کرد.
اخمی کرد و سرعت جویدنش کم شد.
محتویات دهنش رو قورت داد و به آرومی از جا بلند شد و خودش رو به پنجره نگاه گرد تا با دقت بیشتری بیرون رو رصد کنه.
جونگکوک درحالی که روی تاب وسط حیاط نشسته بود، خیره به آسمون سیگارش رو دود میکرد.
تیشرت نازکش اخمهای تهیونگ رو توی هم برد، هوا سرد بود و اون پلیس لجباز تنها با تیشرت نازکی اون بیرون نشسته بود و سیگار دود میکرد.
همونطور که زیرلب غر میزد، سمت در ورودی راه افتاد البته فراموش نکرد چنتا از اون توت فرنگیهای خوشمزه رو برداره و توی جیب شلوار راحتیش جا بده.
قبل از خروج از خونه، از جالباسی نزدیک خروجی، دو کاپشن بزرگی که مشخص بود متعلق به نامجون هستن رو گرفت.
به سرعت یکی از اونهارو پوشید، یکی دیگه رو توی دستش نگه داشت و از خونه خارج شد.
YOU ARE READING
SWIM || KOOKV
Actionکیم تهیونگ سیاستمدار ۳۰ سالهای که همراه پسر ۵ سالهاش جهجونگ زندگی میکنه. همه چیز از لایحه سیاسی شروع میشه که تهیونگ با تصویب نهاییش زندگی خودش رو دستخوش تغییرات بزرگی میکنه و دست سرنوشت اون رو به جئون جونگکوک، مردی که شیش سال پیش اون رو رها ک...