part 38

1.1K 197 107
                                    

" 1 سال بعد "

_ خب دو بعلاوه‌ی دو چند می‌شه؟

تهیونگ رو به جه‌جونگ با ملایمت پرسید و وقتی چشم‌های مبهوت و درشت شده‌ی پسرش رو دید، لبخندی زد و یادآوری کرد: از انگشت‌هات.

جه‌جونگ با همون چشم‌های درشت شده جفت دست‌هاش رو بالا و مقابل صورت تهیونگ گرفت.

تهیونگ تک خندی زد و با ملایمت دست جه‌جونگ رو توی دستش گرفت و سه تا از انگشت‌های کوچیکش رو خوابوند.
دست دیگه‌ی پسرش هم گرفت و همین کار رو باهاش انجام داد.

_ حالا بشمار

جه‌جونگ نگاهی به دو دستش کرد و بعد با اخم متمرکزی دست راستش رو بالا گرفت و شروع به شمردن کرد.

+ یک، دو

تهیونگ با لحن تشویق کننده‌ای گفت: ادامه بده داری عالی پیش میری.

جه‌جونگ که با تشویق پدرش مصمم تر شده بود، دست چپش رو بالا گرفت و ادامه داد: سه، چار.

دو دستش رو دوباره بالا گرفت و با ذوق گفت: بابایی چارتاست.

تهیونگ هم متقابلا لبخند بزرگی کل صورتش رو پوشوند.
دست نوازش به سر جه‌جونگ کشید و با گفت: آفرین کوچولوی باهوش من.

به دفتر اشاره کرد و گفت: حالا بنویسش.

جه‌جونگ مداد رو به طرز بامزه‌ای توی دستش گرفت و عدد چهار رو نوشت.

تهیونگ گفت: خب! حالا بریم سوال...

هنوز حرفش به پایان نرسیده بود که با به گوش رسیدن صدای ماشینی که وارد حیاط خونه شد، جه‌جونگ مداد رو روی میز رها کرد و بعد از این‌که صندلی رو با صدای گوش‌خراشی عقب کشید، از روش پایین پرید.

درهمون حال که با پاهای کوچیکش سمت خونه می‌دوید، با خوشحالی داد زد: آقای مامانی اومده.

البته که اون لحظه تهیونگ هم با خوشحالی که قصد پنهان کردنش رو نداشت، از جا بلند شد تا به استقبال مردش بره.
جونگ‌کوک با خستگی ناشی از عملیاتی که از صبح درگیرش بود، از ماشین پیاده شد.

سمت خونه رفت و به محض باز کردن در این جسم کوچیک جه‌جونگ بود که با شتاب به پاهاش چسبید.

جونگ‌کوک لبخندی زد و دستش رو نوازش وار روی سر جه‌جونگ کشید و گفت: سلام بچه.

_ جونگ‌کوکی!

تهیونگ گفت و محکم جونگ‌کوک رو از پهلو بغل کرد.

جونگ‌کوک خنده خرگوشی کرد و دست دیگه‌اش رو دور تهیونگ حلقه کرد و گفت: سلام بچه شماره دو.

تهیونگ بوسه‌ای روی گونه‌ی جونگ‌کوک زد و گفت: خسته نباشی زندگی. تا تو لباستو عوض کنی، شامتو حاضر می‌کنم.

SWIM || KOOKVWhere stories live. Discover now