با تیر کشیدن شقیقهاش اخم کرد.
گیج و منگ بود، نفسش به سختی بالا میومد، حالت تهوع و سردرد امانش رو بریده بود و در عین حال حتی توانش رو نداشت که انگشتهاش رو تکون بده.
_ آجوشی؟!
از بین سوتهای ممتد گوشش صدای محو و دوری شنید.
_ آ..آجوشی؟!دست کوچیکی روی سینش نشست و ضعیف تکونش داد.
دوباره تونست اون صدای ضعیف و بچگونه رو بشنوه که اینبار با بغض و لرزون میگفت: آجوشی؟! تولوخدا بیدار شو...میتلسم.
همکن لحظه سنگینی رو روی سینش حس کرد، انگار کسی سرش رو روی سینش گذاشته و لباسش رو محکم توی دستهای کوچیکش فشار میده.
مغز نیمه هوشیارش درک زیادی از اطراف نداشت.
با صدای گرفتهای که انگار از ته چاه میومد، گفت: تهیونگ؟!
فشار روی سینش بیشتر شد و اینبار تونست خیسی جزئی رو توی اون ناحیه حس کنه.
اون صدا اینبار گریون و خفه گفت: بابایی نیست!
بالاخره کمی از حالت نیمه هوشیار دراومد.
پلکهای به هم چسبیدهاش رو به زور از هم جدا کرد و تکونی به بدن بی حس و کرختش داد.
به محض واضحتر شدن دیدش، اولین چیزی که توی تیرراس نگاهش قرار گرفت، کپه موی سیاه رنگ روی سینش بود.
دست سستش رو به سختی بالا آورد و روی سری که روی سینش بود کشید.
سر به سرعت بالا اومد و با مردمکهای لرزونش، بهش خیره شد.
_ بیدار شدی آجوشی؟
جونگکوک با شناختنش، اخمی کرد و پرسید: ج..جهجونگ؟
جهجونگ سرش رو به سرعت به نشونه تایید بالا و پایین کرد.
آهی از دردی که تو شقیقهاش میپیچید و نوری که انگار مثل سوزن توی چشمهاش فرو میرفت و کلافش کرده بود کشید و با تکیه به دستهاش، به سختی توی جاش نشست.
نگاهی به جهجونگ که چهارزانو کنارش نشسته بود، دستهای کوچیکش رو روی مشت کرده و با چشمهای درشت و نگرانش بهش خیره بود، انداخت و با ملایمت پرسید: بابات کجاست؟
جهجونگ بغض کرده، دست مشت شدهاش رو بالا آورد و روی چشمهای اشکیش کشید.
فین فینی کرد و با صدای بغضدار جواب داد: جهجونگ نمیدونه! اون آدم بدا بابایی رو بردن. بابایی گفت جهجونگ باید پیش آجوشی بمونه تا آجوشی اونو پیش بابایی ببره.دستهای کوچیکش رو جلو آورد و دودستی، بازوی جونگکوک رو گرفت. با گریه گفت: بریم پیش بابایی؟ لفطا! من باباییمو میخوام.
STAI LEGGENDO
SWIM || KOOKV
Azioneکیم تهیونگ سیاستمدار ۳۰ سالهای که همراه پسر ۵ سالهاش جهجونگ زندگی میکنه. همه چیز از لایحه سیاسی شروع میشه که تهیونگ با تصویب نهاییش زندگی خودش رو دستخوش تغییرات بزرگی میکنه و دست سرنوشت اون رو به جئون جونگکوک، مردی که شیش سال پیش اون رو رها ک...