i feel orange, white and blue

383 87 72
                                    

(پرچم یا نشان نیویورک: نارنجی، سفید و آبی)


با سیاهی رفتن چشم هاش بالاخره پلک هاشو بست و نگاهش رو از تصویر جونگکوک که روی پوستر نقش بسته بود گرفت و کامش روی شکمش ریخت.

آهی کشید، بدن خسته و بی انرژی شو از روی تخت بلند کرد

+اگه به جای اینکه مصاحبه رو چندبار ببینی چمدونتو می بستی الان میتونستی راحت بخوابی.

با سرزنش کردن خودش، به سمت بقیه وسایل رفت و یکی از آهنگ های گروه رو پلی کرد تا انرژی بیشتری بگیره.

بعد از تموم کردن کاراش، چمدان رو جلوی در گذاشت و کیف مدارکش رو هم روی اپن آشپزخونه.

بالاخره به تخت رفت تا بخوابه ولی تا نزدیکای صبح از استرس و هیجان خوابش نبرد.

***

از اونجایی که هواپیمای اون ها یک توقف داشت(قیمت پرواز پایین تر) پس پروازشون طولانی تر بود و جیمین ساعت ۷ صبح به همراه بقیه استف ها و دنسرها به مقصد نیویورک میپرید. 

اعضا اما پروازشون چند ساعت بعد بود و بدون توقف.

حدودا باهم میرسیدن.

استرس جیمین این بار خیلی کمتر از دفعه قبل بود اما بازم استرس داشت. بقیه کسایی که جیمین توی گروهشون بود همه قبل از این هم با اعضا به کشورهای دیگه سفر کرده بودن و با جیمین خیلی حرفه ای و مهربون برخورد میکردن تا کمتر مضطرب باشه.

تهیونگ همون هفته ی پیش به جیمین پیشنهاد داده بود که با هزینه ی خودش برای جیمین هم بلیت فرست کلاس بگیره تا توی پرواز با اون ها باشه اما جیمین مخالفت کرده بود. هم نمیخواست الکی تهیونگ براش پول خرج کنه و هم نمیخواست بقیه رو حساس کنه، همینجوری هم احساس تعلق نداشتن به اون تیم رو ته وجودش داشت.

خلبان هواپیما ساعت حدودی رسیدن به مقصد رو اعلام کرد و جیمین مشغول حرف زدن با بغل دستیش شد تا ترس تیکاف هواپیما رو کمتر حس کنه.

دختر قدبلند و سن بالایی داشت، اون طور که جیمین فهمید استایلیست لباس های اعضا بود، تو حوزه ی فشن اطلاعات داشت و کانادا تحصیل کرده بود، وقتی فهمید جیمین یکم می ترسه شروع به شوخی راجع به استایلا و میکاپ سال های اول دبیو اعضا کرد و با جیمین مشغول خندیدن شدن طوریکه جیمین حتی نفهمید کی شرایط استیبل شده، و مهماندارا مشغول  پذیرایی شدن.

جیمین با دختر بغل دستیش که اسمش مینا بود فیلم دیدن. مینا کلی راهنماییش کرد و حتی به جیمین گفت که اونم چهره ی قشنگی داره و بهش گفت پیشونی قشنگی داره و اگه به جای چتری موهاشو بالا بده به جذابیتش اضافه میشه. با سرخ شدن جیمین خندید. وقتی چراغ های هواپیما خاموش شد و مهماندار پتوها رو پخش کرد، جیمین که شب قبلی هم درست نخوابیده بود بیهوش شد.

I feel blueTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang