i feel pale pink

361 108 46
                                    


پارت 11
💕صورتی کم رنگ💕

جیمین سعی میکرد بیدار نشه اما آلارم گوشیش قطع نمیشد
_لعنتی، چرا یادم نمیمونه روزای تعطیل قطعش کنم.

بعد بدون اینکه چشماشو باز کنه دستش رو روی پاتختی گذاشت و سعی کرد منبع تولید صدا رو پیدا کنه، با نرسیدن دستش دوباره زیرلب فحش داد و چشماشو با بی میلی باز کرد.
سر تهیونگ نزدیک صورتش بود و یکی از پاهاشو انداخته بود دور جیمین و دستش رو هم روی کمرش گذاشته بود.
جیمین دست تهیونگ رو از رو کمرش برداشت و یکم نیمخیز شد و بالاخره صدا رو قطع کرد.
برگشت سرجاش و به چهره ی آروم تهیونگ نگاه کرد.
_مرتیکه مثل خرس میمونه، یه تکون میخوردی حداقل.

تهیونگ بدون حتی تغییر میمیک صورتش جوابشو داد
+آلارم گوشی جنابعالی سر صبح مغزمونو خورد،
بعد جای عذرخواهی، طلبکارم هستی که چرا از خواب بیدار نشدم؟

جیمین که سرش خیلی نزدیک صورت تهیونگ بود از بوی دهنش دماغشو چین داد
_اه، اصلا ور ور نکن که با بوی دهنت میتونم درصد شیمیایی بگیرم.

تهیونگ یه چشمشو بازکرد و به قیافه تخس و بامزه ی جیمین نگاه کرد.
+اون وقت شما سر صبح دهنت بوی شیرشکلات میده؟

جیمین قیافه ی متفکری به خودش گرفت
_میتونیم امتحان کنیم تا بفهمیم.

بعد توی صورت تهیونگ ها کرد و با قهقهه از تخت بیرون پرید.

تهیونگ شاکی دماغشو گرفت
+جیمینا از دهنت گوزیدی؟ لعنتی این چه بویی بود؟

جیمین بلندتر خندید و تهیونگم بیشتر غر زد

همون موقع تقه ای به در خورد و بعد جین وارد اتاق شد
+صبح بخیر بچه ها.
رو کرد به جیمین
+جیمینا، شنیدم که سرصبح گوزیدی.

جیمین یکم سرخ شد و تهیونگ بلند بلند خندید
_نه هیونگ، با تهیونگ شوخی میکردیم.

جین بیشتر سر به سرش گذاشت
+عیب نداره جیمینا، حتی ما که آیدلیم هم میگوزیم.

بعد با دیدن سرخ تر شدن صورت جیمین ادامه نداد و به سمت در اتاق رفت
+بیست دقیقه دیگه پایین باشین تا صبحونه ی مخصوص جین رو بخورید.

جیمین سمت تخت رفت و بالشت رو برداشت و با حرص پرت کرد تو صورت تهیونگ
_آبرومو بردی با اون صدای نکره ت، همه شنیدن.

تهیونگ کله شو مالید
+چیو؟ اینکه گوزیدی؟

جیمین با حرص سمت دستشویی رفت و ترجیح داد مبحث گوز رو ادامه نده
_امشب عمرا بذارم اینجا بخوابی.

از لج جیمین بلند داد زد
+خودمم دیگه نمیخواستم با یه گوزو بخوابم.
با صدای محکم بسته شدن در دستشویی خندید و رفت تا از اتاق مهمان حوله برداره و یه دوش سریع بگیره.

تهیونگ و جیمین یکم دیرتر وارد آشپزخونه شدن، جین میز مفصلی چیده بود و حتی پنکیک هم درست کرده بود.
نامجون و یونگی ماگ های قهوه دستشون بود و جونگکوک دولپی پنکیک میخورد.
جیمین با دیدنش توی رکابی طوسی رنگ گشاد و شلوارک مشکی و اون صورت معصوم که لپاش پر از پنکیک بود و متضاد با بدن هاتش بود حس کرد خشکش زده.
خوشبختانه تهیونگ نذاشت زیاد تو این حالت بمونه و با سلام بلندی دستشو کشید و بردش سر میز و کنار خودش نشوند.
جیمین هم زیرلبی سلام داد.

I feel blueTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang