جیمین با خودش گفت شاید توی مسافرت بخواد چیزی بخره پس پولش رو نگهداشت و با مترو تا نزدیکیفرودگاه رفت.با وجود اینکه با وسیله ی نقلیه عمومی رفته بود هنوزهم ساعت ۵ بود و سه ساعت زودتر از پرواز رسید.
نشسته بود توی سالن انتظار و مثل باقی این چند روز توی پیجا و سایتای مختلف دنبال بهترین مکان های گردشگری ججو، بهترین ساحل ججو و بهترین رستوران های ججو بود و هی برنامه ریزی میکرد.
حدود یکساعت بعد حوصله ش سر رفت،دلش میخواست به تهیونگ زنگ بزنه اما نمیدونست که جونگکوک چیزی بهش گفته یا نه پس پشیمون شد.
یک روزنامه خرید و مشغول خوندن روزنامه شد اما هر چند دقیقه یکبار ساعت رو چک میکرد و آخرم از استرس اینکه نکنه دیر بشه از گیت اول رد شد و دنبال چک این بیزنس کلاس گشت.
برخلاف کلاس معمولی صف نداشت و خلوت بود، یکم این پا و اون پا کرد و دیگه طاقت نیاورد به منیجر جونگکوک زنگ زد.
_سلام سونبه نیم
[منیجر]: سلام جیمین شی
_سونبه نیم، من از گیت دوم رد بشم؟
[منیجر]:مگه تا الان رد نشدی؟
_راستش منتظر خبر شما بودم.
[منیجر]: ما حدود ده دقیقه دیگه به طور ناشناس از یه گیت مخصوص رد میشیم، این سفر خصوصیه و خبرنگارا ازش خبر ندارن. پس تو الان رد شو.
_باشه، ممنونم سونبه.جیمین با تحویل پاسپورت و اسکن بلیتش، بلیت فیزیکی و شماره صندلیشو تحویل گرفت و به سمت اتوبوس هایی که اونو تا هواپیما میبردن رفت.
بعد از اینکه وارد شد مهماندار هواپیما با دیدن بلیتش اون رو با احترام تا قسمت بیزنس کلاس هوایپما راهنمایی کرد و کمکشکرد تا کوله پشتی شو در قسمت بالایی جا بده.
بعد از اینکه مطمئن شد چیزی احتیاج نداره رفت تا به مسافر دیگه ای برسه.
جیمین درحال خوندن دفترچه راهنما و دید زدن باقی امکانات بود و از همه چی ذوق میکرد که با همهمه ای که بین مهماندارا به راه افتاد توجهش به جونگکوک، یونگی، جین و نامجون جلب شد اما تهیونگ رو ندید.بعد از جاگیر شدن اعضا و کیف های دستشیشون همهمه خوابید، صندلیش حدود سه ردیف عقب تر از اعضا بود و خجالت میکشید تا تنها بره جلو و سلام کنه، منتظر به در زل زده بود تا تهیونگ بیاد تا اونم از این حالت خجالتیش در بیاد.
مهمانداری جلو اومد و مشغول توضیح دادن روتین پرواز شد، بعد هم صدای خلبان اومد که خودش رو معرفی میکرد و ساعت رسیدن به ججو رو اعلام میکرد.
جیمین با خودش فکرکرد احتمالا تهیونگ با هواپیمای دیگه ای میاد و به خاطر همینه که صبر نکردن.با بلند شدن جین و به دنبالش جونگکوک و رفتن اونا به انتهای کابین (دستشویی) جیمین هم بلند شد، ترجیح میداد اول با اون دو نفر صحبت کنه و بعد به بقیه سلام کنه.
صدای جین و جونگکوک از پشت پرده ی سبز رنگی که کابین رو از فضای دستشویی جدا میکرد میومد، قطعا نمیشد انقدر راحت اونجا وایسی و حرف بزنی ولی خب کسی قرار نبود به اون دو نفر چیزی بگه.
جیمین خواست پرده رو کنار بزنه و سلام کنه اما بازم تو موقعتیتی قرار گرفت که اسم خودش رو شنید و ساکت موند.
ESTÁS LEYENDO
I feel blue
Romanceکاپل: کوکمین {خلاصه}: جونگکوک یه آیدل موفقه که مثل یه ماه توی شبای تاریک جیمین تابید و زندگی پوچش رو تغییر داد. و جیمین جونگکوک رو مثل یه بت پرستید. شانس به جیمین رو میکنه و اون میکاپ آرتیست کمپانی جونگکوک میشه. اما برای جیمین دیدن جونگکوک از دور ک...