i feel yellow(gouda cheese)

336 94 54
                                    

جیمین بعد از سرچ کردن و چک کردن امتیاز فست فودهای اطراف، یکی رو انتخاب کرد و چون کیف پولش همراهش بود دیگه به اتاق برنگشت.

آدرس رو داخل برنامه ی نقشه یابی گوشیش وارد کرد و از اونجایی که رستوران نزدیک هتل بود پیاده به اون سمت راه افتاد.

با دقت نقشه رو نگاه می کرد و بعد از مدت کوتاهی تونست خریدش رو انجام بده. موقعی که تو رستوران بود تهیونگ براش لوکیشن رو فرستاد. بعلاوه یه علامت سوال.

جیمین علامت سوال رو نادیده گرفت و لوکیشن رو داخل اپلیکیشن اوبر وارد کرد تا درخواست ماشین کنه.

تهیونگ خودش سیمکارتش رو اوکی کرده بود تا اینجا هم بتونه بسته اینترنتی بخره و خارج از هتل هم به اینترنت وصل بشه. درخواستش زود پذیرفته شد و سوار ماشینی که مشخصاتش با اپلیکیشن یکی بود، شد.

ترافیک نیویورک اصلا شوخی بردار نبود. اینو وقتی یکربع فقط توی یک چهاراره معطل شدن فهمید. مدام به بسته ی غذا نگاه می کرد تا سرد نشده باشه. دیگه حتی شکم خودش هم به قار و قور افتاده بود.

با رسیدن به مجتمعی که توی لوکیشن بود، دوباره به تهیونگ پیام داد

[جیمین]: کدوم طبقه اید؟

[تهیونگ]:طبقه دوم.

[تهیونگ]: اصلا برای چی آدرس می پرسی؟ باز دو دقیقه نبودم دلت برام تنگ شد؟ نکنه میخوای بیای اینجا؟

[تهیونگ]: تمرینم 2 ساعت دیگه تموم میشه بیبی. اگه خواستی بیای دنبالم رز قرمز فراموش نشه.

دهن کجی ای به پیام ها کرد و به سمت ورودی رفت. با دیدن نگهبان ها آهی کشید. امیدوار بود وجود کارتش که همیشه باهاش بود کافی باشه و بهش گیر ندن.

با گفتن سلام، کارتش رو از کیف پولش درآورد و جلوی نگهبان گرفت، و مظلومانه به اون مرد ترسناک و قدبلند زل زد.

نگهبان کارت رو بررسی کرد و بعد لبخندی زد و چیزی گفت که جیمین فقط خوش آمدید رو ازش متوجه شد. با این حال اون هم سری تکون داد و لبخند زد.

مجتمع بزرگ بود و چهار لاین آسانسور داشت که جیمین دکمه ی تک تکشون رو فشرد.

داخل آسانسور پیراهن مردونه ش رو درآورد و پاکت غذا رو با لباسش کاور کرد. حرکتش خیلی حرفه ای نبود ولی حداقل اینجوری امیدوار بود کسی بهش گیر نده.

I feel blueDonde viven las historias. Descúbrelo ahora