i feel orange.2

347 90 61
                                    

جیمین با مغز و بدن فلج شده روی تخت افتاده بود و همزمان با نفس هایی که برای آروم کردن خودش می کشید صدای جونگکوک و تهیونگ رو هم تو پس زمینه ذهنش می شنید.

جونگکوک سعی داشت مقاومت کنه و بگه جیمین خوابه و هرموقع که بیدار شد میفرستتش اتاق تهیونگ ولی پسر لجباز اصرار داشت که منم میخوام بیام تو.

زور تهیونگ به جونگکوک چربید و وارد اتاق شد.

جیمین تنها کاری که عقلش تو اون لحظه فرمان داد رو انجام داد، چشم هاشو بست.

چند ثانیه بعد سنگینی ای که روی تخت کنارش نشست رو حس کرد.

تهیونگ موهاشو با آرومی از صورتش کنار زد و دستش رو روی پیشونیش گذاشت

+چرا صورت جیمین قرمزه و انگار تب داره؟

تن صداش متهم کننده بود

جونگکوک با صدای آرومی جوابشو داد

+هیونگ یواش نمیبینی خوابه؟ لابد تو خواب گرمش شده.

تهیونگ این بار با صدای آروم تری حرف زد

+خب سیستم سرمایشی رو روشن میکردی.

جیمین یواش پلک هاشو باز کرد و تظاهر به بیدار شدن کرد

-تهیونگا هوای گرم از خواب بیدارم نکرد ولی صدای ویز ویز تو چرا.

بعد روی تخت نشست ولی از نگاه کردن به جونگکوکی که سنگینی نگاهشو حس میکرد اجتناب کرد.

تهیونگ با دلخوری گفت

+اشتباه کردم که با اینکه صبح اونجوری منو پیچوندید دوباره پامو گذاشتم تو این اتاق.

از لبه تخت بلند شد تا بیرون بره که جیمین هل شده دستشو گرفت

-کجا میری دیوونه فقط باهات شوخی کردم.

روشو برنگردوند

+شوخی نیست خیلی تابلو دارید میگید که من مزاحمتونم. انگار نه انگار که تو رفیق منی.

جیمین با وجود عذاب وجدان لبخند عمیقی به حسودی دوستش زد.

مچ دستی که هنوز گرفته بود رو کشید و تهیونگ روی تخت افتاد.

جیمین خواست از دلش در بیاره پس لپ چپش رو بوسید.

تهیونگ همچنان اخم کرده بود اما به لپ راستش اشاره کرد!

جیمین نخودی خندید و لپ راستش رو هم بوسید.

یکم از اخم هاش باز شد ولی همچنان تخس به پیشونیش اشاره کرد

I feel blueOnde histórias criam vida. Descubra agora