i feel mint

330 95 12
                                    

Mint: نعنایی

صبح جیمین با احساس سنگینی و کوفتگی از خواب بیدار شد، با گیجی به فضای نا آشنای اطراف و تختی که نرم تر از حالت عادی به نظر می رسید نگاه کرد. با به یاد آوردن اتفاقات دیشب آهی کشید.
شب قبل انقدر حالش بد بود که با هوبی هیونگ تماس گرفت و جای خونه ی خودش به خونه ی اون رفت. هیونگش ازش چیزی نپرسید فقط بغلش کرد و اجازه داد که هرچقدر میخواد گریه کنه.
بعدش سوجو و آبجو و یه عالمه اسنک از توی گنجینه ش بیرون کشیده بود و با دونسنگش خورده و نوشیده بودن تا جایی که تقریبا روی همون مبل غش کردن. انگار هوبی هیونگ کمکش کرده بود که تا روی تخت بیاد چون جیمین آخرین خاطره ای که یادش میومد این بود که روی مبل نشسته و داره به جئون جونگکوک فحش میده و بعدم احتمالا بیهوش شده.
به زور از جاش بلند شد تا به دستشویی بره که احساس کرد سرش گیج میره
_آخ... لعنتی سرم.
یکم منتظر موند و وقتی حس کرد حالش بهتره به سمت دستشویی رفت.
بعد از انجام کاراش و پاشیدن کلی آب سرد به صورتش به سمت مبل رفت تا گوشیش رو چک کنه. با دیدن تماس های و پیام های زیادی که همه از طرف شماره ی تازه سیو شده ی تهیونگ بودن ابروشو بالا داد.
توی صفحه چت رفت و پیاما رو چک کرد.

[تهیونگ]: جیمینا، بابت دیشب هم خیلی ممنونم و هم خیلی متاسفم. چرت و پرت که بهت نگفتم؟ جونگکوک چیزی بهت نگفت؟

جیمین تلخندی زد و پیام بعدی رو خوند

[تهیونگ]: جیمین به جونگکوک زنگ زدم و فهمیدم چرا جواب تلفن هامو نمیدی. مطمئن باش اون احمقو شستم و گذاشتمش کنار، حتی به انبار شیرموزش تو استودیو هم حمله انتحاری میکنم و هموشونو خالی میکنم تو دستشویی. از اون احمق به دل نگیر، اون به خاطر من اینطوری رفتار کرده.

جیمین بالاخره یه لبخند کوچیک زد. باقی پیام ها هم ترکیبی از عذرخواهی و مسخره بازی بود و در نهایت تهیونگ ازش دعوت کرده بود تا امروز برای جبران به خونه ش بره.
جیمین خواست برای تهیونگ چیزی تایپ کنه که گوشیش زنگ خورد و خود تهیونگ بود.
+جیمینا

_تهیونگ، خوبی؟

+هووف، خوشحالم جواب دادی، فکر کردم دیگه نمیخوای با من حرف بزنی.

_با تو چرا؟ اگه نخوام با کسی حرف بزنم اون دوستته.
گفت و تو دلش به خودش خندید. چرا باید واسه جونگکوک حرف زدن یا نزدن جیمین مهم باشه؟

+جیمین، من از طرفش عذرخواهی میکنم، اون احمق فقط نگران من شده بود.

_لازم نیست انقدر عذرخواهی کنی من بخشیدمش.
حقیقتا هم با وجود شکوندن دلش نمیتونست از جونگکوک عصبانی بمونه

+بسکه مهربونی، حالا هم بگو چی دوست داری سفارش بدم تا خودتم برسی.

_ تهیونگا مطمئن نیستم ایده ی خوبی باشه، تو خیلی منو نمیشناسی. شاید منیجرت خوشش نیاد که یکی از استفا رو به خونه ت دعوت کنی.

I feel blueWhere stories live. Discover now