i feel yellow

345 96 32
                                    

جونگکوک به محض اینکه تهیونگ دستگیره رو کشید درو هل داد و اومد تو
+هیونگ، دیگه میخواستم بدون توجه به حریم شخصیت رمزو بزنم و بیام تو، کی میخوای این رفتارتو عوض کنی؟

تهیونگ با گیجی نگاهش کرد
+چیشده مگه؟

اخم های جونگکوک بیشتر توهم شد
+چیشده؟ امروز قرار بود بریم خونه ی جین هیونگ به مناسبت تولدش، دقیقا ۴ ساعته که هرچی باهات تماس گرفتیم جواب ندادی. الانم که درو باز نمیکردی.

تهیونگ فهمید که گند زده
+متاسفم جونگکوکا، انقدر با جیمین گرم حرف زدن بودیم که حواسم به گوشیم نبود، صدای موزیکم یکم بلند بود و اولش نفهمیدم کسی در میزنه.

جونگکوک تازه متوجه جیمینی شد که خودشو تو مبل جمع کرده بود
+چرا جدیدا هی با این میگردی؟ حوصله ت سر رفته دنبال دردسر جدیدی؟

تهیونگ اخم کرد
+راجع به جیمین درست حرف بزن.

جونگکوک نگاه بدی به جیمین انداخت
+هرجور دلم بخواد راجع بهش حرف میزنم، چون آخرم به حرف من میرسی و میفهمی نباید به هرکسی اعتماد کنی. اگه دوست داشتی از رفیق جدیدت دل بکن و بیا مهمونی.
بعد چرخید و از خونه رفت و درو پشت سرش محکم کوبید.

تهیونگ با نگاهی عذرخواهانه به جیمینی که از تو چهره ش ناراحتی داد میزد گفت
+جیمینا، متاسفم. جونگکوک واقعا قصدی نداره فقط عصبانی بود.

جیمین سعی کرد بغضشو کنترل کنه
_نمیدونم چرا انقدر از من متنفره درحالیکه منو نمیشناسه.

+اون از تو متنفر نیست، این همش به خاطر منه
و بعد رفت جلوی جیمین روی زمین نشست و به چشمای جیمین نگاه کرد.
+راستشو بخوای جونگکوک حتی از منم بیشتر با استفا گرم میگرفت، اون خیلی مهربونه و با همه هم زود دوست میشه. تا دو سال پیش که یه استف جدید اومد به کمپانی.
یه دختر خیلی شاد و پر انرژی بود که مترجم ما بود، از اونجایی که تمام کشورا رو باهامون میومد، همه مون باهاش صمیمی شده بودیم و من احساسم از یه دوست فراتر رفت.

تهیونگ انگار که تمام صحنه ها جلوی چشمشه نفس عمیقی کشید و ادامه داد
+اوایل دعوتش کردم که توی جمعمون بیاد، مثلا وقتی بعد کنسرت با هیونگا میخواستیم بریم شام بیرون به بهونه ی اینکه مترجم لازم داریم با خودم میبردمش، یا چند بار به بهونه ی لباس خریدن برای خواهرم بردمش بیرون که مثلا هم مترجمم باشه و هم با سلیقه ی خودش براش کادو بخرم. اونم خنگ نبود جیمینا کم کم فهمیده بود من بهش چه حسی دارم و از همون موقع سواستفاده ش شروع شد.
تهیونگ آب دهنشو با بغضش قورت داد و جیمین آروم شونه هاشو مالید
_تهیونگا مجبور نیستی برای من تعریف کنی

تهیونگ  یه لبخند زوری زد
+دوست دارم بهت بگم، چون هیچوقت نتونستم با کسی حرف بزنم، هیونگا میدونستن اما برای اینکه غرورم خرد نشه هیچوقت به روم نیاوردن و اسم اون دخترم نمیارن. من به جز اونا هم دوست زیادی ندارم، حالا که بعد مدت ها به کسی اعتماد کردم دوست دارم درد و دل کنم.
میدونی اوایل هروقت میرفتیم خرید دست میذاشت روی گرون ترین لباسا و منم همه چی براش میخریدم، بهترین عطر و لوازم آرایش و کیف و کفش رو براش میخریدم، بعد کم کم گسترده تر شد، رابطه مونو شروع کرده بودیم و بهم میگفت که نمیتونه توی خونه قبلیش بمونه چون امنیت اونجا کمه، پس براش یه خونه توی یه محله با امنیت خوب خریدم، یواش یواش بحث ماشین رو کشید وسط که سختشه شبا با تاکسی بیاد دیدنم و بهتره براش ماشین بخرم. منم همه کاری براش میکردم چون خیلی وابسته ش شده بودم. هیونگا فهمیده بودن یه جای کار میلنگه پس هی بهم گوشزد میکردن که حواسم باشه چیکار میکنم، اما من کور شده بودم.
تا آخرین سری که اومد گفت ماشینش خیلی معمولیه و چرا یه ماشین مثل ماشین خودم براش نمیخرم. اون تایم من به خانواده م کمک کرده بودم تا خونه بخرن و واقعا بیشتر از این نمیتونستم از کارتم برداشت کنم چون کمپانی مشکوک میشد. پس مخالفت کردم و اون روی واقعیش رو بهم نشون داد. بعد از چندوقت دعوا بهم گفت که اگه براش نخرم همه ی عکسای دونفره و اطلاعات شخصیم رو پخش میکنه و کاری میکنه نابود بشم. اونجا بود که چشمام باز شد.
اون چندوقت انقدر حالم بد شد که حتی توی چندتا کنسرت ها به بهونه ی مریضی غایب شدم و به کمک وکیل کمپانی تونستم دهن اون دختر رو ببندم. جونگکوک تمام این مدت باهام بود و اشکا و ناراحتیامو دید. به خاطر همینه که دوست نداره به هر غریبه ای نزدیک بشم، پس ازش ناراحت نشو.

I feel blueTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang