🗣️:

496 39 0
                                    

#فلیکس

همین الانشم دیر شده بود...با عجله بدون خوردن صبحانه هودیمو پوشیدم و تا مسیر کمپانی دویدم.‌..یه پرونده از خودم دستم بود که پر از برگه بود..داخل کمپانی رفتم..
سرگیجه...
کلی فرومون تیز و تلخ مغز استخونم رو سوزوند..سرگیجه ام تمومی نداشت..اروم قدم برداشتم تا زمین نخورم که یهو یکی از الفا ها تنه ی محکمی بهم زد که با زانو افتادم روی زمین و برگه هام ریخت..
خندید و با تمسخر گفت:اوه چقدر ظعیف...
تحقیر بدتر از این نبود..بین چندین الفا خوردم زمین و کل برگه هام ریخت..
با خجالت برگه هارو دستپاچه جمع کردم و لنگ لنگون سمت دفتر رئیس رفتم..زانوم درد گرفته بود..در زدم..کسی جواب نداد و به خیال ساده ی خودم داخل رفتم..اتاق تاریک و سرد بود ..
ادامه دارد..!

Hyunlix«Darker than your eyes»Where stories live. Discover now