...

356 32 0
                                    

استخونام به زق زق افتاده بود..منزجر بودم..از فضای اونجا..از خودم از هیونجین..
یکی از بارمن ها سمتم اومد..
_لی فلیکس؟

اروم سرم رو تکون دادم
مچ‌ دستم رو گرفت و از پله بالا برد..
اب دهنم رو به سختی قورت دادم..همه انگار ازم متنفر بودن..
منو جلوی در یه اتاق گذاشت و در زد
رو به من شد و گفت:مستر هوانگ منتظرتون بودن..بفرمایید داخل..
به سختی تایید کردم..منو تنها گذاشت و از پله پایین رفت..در رو باز کردم که هیونجین رو دیدم که مثل همیشه روی اون کاناپه ی بزرگ نشسته بود..
فضای اتاق دیزایین کاملا قرمزی داشت و براق بود..
رنگ قرمز تنش بدن منو صد برابر میکرد..

هیونجین سرش رو بالا اورد و با همون چشمای روباهی مانندش نگاه تیزی بهم انداخت..

نیشخندی زد و گفت:خب پس میبینم تصمیم درست رو گرفتی...
مردمکای چشمام لرزید..
بی تفاوت نگاهم کردو ادامه داد:خب پس لال شدی؟البته امگا های احمق همیشه لال بودن جوجه ماشینی..
کلمات نا مفهوم و ظعیفی از ته گلوم بیرون اومد..
+م..من لال ن..یستم..جوجه ماشینی..هم نیستم..
خندید و اون دستکش های چرم و نیم انگشتش رو از دستش درورد و به حالت بدی انگشتای کشیده و استخونی ش رو تکون داد..
_پس الان فهمیدم لال نیستی..من با امگا های لال کنار نمیام..چون دوست دارم ناله بشنوم..نه صداهای ته حلقی..
از اینکه به اینجا اومدم پشیمون شده بودم..میخواستم برم..ولی مگه این پسره ی فاکر اجازه میداد تکون بخورم؟..

به خودش زحمت نداد تا از روی اون مبل بلند بشه..
درحالی که سیگاری روشن کرد زمزمه کرد:اتاق بغلی برات لباس گذاشتم.. برو بپوش جوجه ماشینی..
از اینکه باز دوباره گفت جوجه ماشینی خیلی حرص م گرفت..

بخاطر رنگ بلوند موه‍ام شبیه جوجه ها بودم ولی دلیل نمیشد هر دقیقه بگه..اروم از اون اتاق بیرون زدم و داخل اتاق بغل رفتم..پر از کاستوم های رنگ تیره و چشم بندای توری

Hyunlix«Darker than your eyes»Where stories live. Discover now