حداقل امگا...!

277 20 4
                                    

از شدت اتیشی که توی ذهنم میسوخت اروم خندیدم..
وقتی تا این حد عصبی میشدم مجبور بودم بخندم وگرنه اون گرگ لعنتی که فعال میشد بقیه رو تکیه پاره میکرد..اخرین بار چهار سال پیش بود..
به میز تکیه دادم که لینو دقیقا جلوم وایساد و یکی از دستاشو گذاشت روی میزی که بهش تکیه دادم بودم و صاف توی صورتم نفس کشید..هم قد بودیم و چشمای هردو مثل دریل داشت توی همدیگه میخ فرو میکرد..
اروم زمزمه کرد:امگای جدیدت خیلی ناز نازیه....
لینو خوب میدونست چجوری روی مخم ماراتن بره..
با صدایی که از شدت عصبانیت انگار یخ زده بود گفتم:بهت مربوطه؟
با لحن حرص دراری ادامه داد:مربوط نیست؟بیخیاال هیونجین...اون شبیه یه الهه س..اگه جای تو بودم بند بند تنشو با بوسه میپرستیدم..البته تو بی لیاقتی..
وقتی اینو شنیدم خونم از درون جوشید..توی یه حرکت برش گردوندم روی میز کار و یقه ش رو گرفتم.‌‌.همونطور که فک خوش تراشش رو فشار میدادم گفتم:دوباره بگو تا فک لعنتیتو خرد کنم..روسپی اشغال...
خندید و بدون یه کم حرکت همونطور موند..
بین خنده هایی که ازش عقده چکه میکرد گفت:روسپی؟کی به کی میگه...نکنه اون من بودم که با امگا های فمبوی تریسام میزدم؟الان که فکر میکنم میگم عجب کمری داشتی..دست مریزاد مستر هوانگ..الانم که یه لعبت کوچولو زیر دستت داری..جالبه..
چک محکمی خوابوندم زیر گوشش و دوباره یقه ش رو کشیدم..
غریدم:هرکاری کردم به خودم مربوطه..راجب فلیکس با دهن کثیفت حرف نزن..
وقیح تر از همیشه گفت
+پس اسم اون کوچولو فلیکسه؟یادم میمونه..
_منو روانی نکن لینو..من میدونم توی مغز مریض تو چی میگذره..فقط نوک انگشتت...فقط نوک انگشتت بهش بخوره خون به پا میکنم..
اروم دستمو از روی یقه ش پس زد و خودش رو مرتب کرد..
خنده ی کشداری زد و گفت:چقدر حساس...الانم میتونی تریسام بزنی..البته با یه فرق کوچولو..فقط یه باتم عسلی به اسم فلیکس..و تاپ م که منو تو...
به سختی نفس میکشیدم..چشمام از شوق کشتنش همینجا میسوخت..دستمو مشت کرده بودم و مرگبار بهش خیره شده بودم..
کراواتشو مرتب کرد و گفت:شرکتتو نصف نمیکنی؟خب حداقل امگاتو نصف کن..
اومدم تا مشتمو بکوبم توی دهن بی چفتو بستش که در باز شد و فلیکس با چند تا برگه همونجا ایستاد..
با همون صدای مخملیش گفت:از کمپانی آکسپر برای جلسه اومدن قربان...
دستمو پایین اوردم و سرم رو تکون دادم..بذار روی میز بعدش برو بیرون..زودباش..
اخم کرده بودم..لینو با نیشخند راه رفتن فلیکس رو تماشا میکرد و به میز تکیه داده بود..
پسرک من دقیقا اون برگه های فاکی رو باید میذاشت روی میزنی که لینو بهش تکیه داده بود..
نگاهم درنده تر از همیشه بود..
فلیکس اروم برگه هارو روی میز گذاشت و از در بیرون رفت..
با تهدید رو به لینو غریدم
_اگه الان نمیومد داخل یه کاری میکردم زجه بزنی...
اروم گوشه ی لبش رو با انگشت شستش پاک کرد و گفت: روی حرفم هستم،مستر هوانگ..
کت ش رو برداشت و از در رفت بیرون..
عصبی اون زیر سیگاری شیشه ای رو پرت کردم روی دیوار و روی میز خم شدم..
مغزم میگفت
+لزومی داره اینقدر روی فلیکس حساس بشی؟تو فقط یه بار باهاش بنفیت داشتنی...
مغزم قصد خفه شدن نداشت...

Hyunlix«Darker than your eyes»Where stories live. Discover now