نیم ساعت تمام داخلش کوبیدم که برای بار سوم داخلش کام شدم و ازش کشیدم بیرون..
مایع گرمم از ورودیش بیرون ریخت..با دستمال خودم رو تمیز کردم و از اینکه نیازم برطرف شده بود یکم راحت شدم..
به یکی از کارمندام خبر دادم این نفله رو ازین جا جمع کنه..لباسامو پوشیدم و قبل از سوار شدن توی ماشینم گوشی فلیکس رو هم برداشتم همراه با شیشه ی عطرش..
اگه خودم میخواستم میتونستم امشب هم پیداش کنم..ولی میخوام بذارم یه شب که راحت باشم..بدون هیچ مزاحمی..
فقط منو یه امگای جدید و نور قرمز..حساسیت شدیدا اروتیکی به نور قرمز داشتم و حالم رو بدتر میکرد..دیزاین خونم بیشترش قرمز بود..
سوار فِراری مشکی رنگ و براقم شدم و با سرعت توی جاده ی خلوت روندم..خسته بودم و تنم بوی سکس میداد...باید دوش میگرفتم تا روی فرومونم تاثیری نذاره..
رسیدم خونه..ساعت حدود دو نصفه شب بود..ماشینم رو پارک کردم و داخل رفتم..با اب داغ دوش مفصلی گرفتم و بدنم رو خشک کردم..
همونطور که حوله دور کمرم پیچیدم نشستم روی کاناپه و گوشی لی رو باز کردم..
اپ های زیادی توش نبود..رفتم داخل گالریش..توی یه پوشه عکس لباسایی که تویانلاین شاپا میدید ذخیره کرده بود..
اروم خندیدم..ولی یه پوشه ی مخفی داشت..بدون صبر بازش کردم..
کل عکسا از تن بلوری و لختش بود توی پوزیشنای مختلف..
ناب بود و معلوم بود دست نخوردس و فقط بخاطر نود خودش اون پوزیشنا رو گرفته
اروم لبمو گاز گرفتم و اروم توی جام تکون خوردم..
زدم عکسای بعدی..بدنش سفید بود و قسمتای حساسش مثل نیپل ارنج روی زانو و استخون انگشتاش صورتی بود..
اینم مثل بقیه ی امگا های بی ارزش..ولی چیز خاصی داشت..در شیشه ی عطرش رو باز کردم و بوییدمش..بلخره فردا هم میومد سرکار..
#فلیکس
حدود یک ساعتی بود که توی خیابونا مثل ولگردا میگشتم..بدون گوشیم و کوله م هیچ غلطی نمیتونستم بکنم..
هوا سرد بود..
زیادی سرد..
نشستم کنار اسفالت و به ماشینایی که با سرعت رد میشدن نگاه کردماز ده سالگیم به بعد چیزی جز سختی ندیدم..
ولی هنوزم خودساخته بار نیومده بودم..
زانو هامو بغل کردم که یه گربه که رنگ خزش رنگ موهام بود خودشو به کفشم مالید..
پایینو نگاه کردم و ناخوداگاه خندیدم..اون کت کوچولو سردش بود.اروم پشت گردنش رو گرفتم و گذاشتمش توی جیب بزرگ هودیم طوری که سرش از جیبم بیرون بشه.
فردا هم دوباره باید میرفتم اون محل کار کوفتی..
شاید نباید از اون در میومدم بیرون یا اون صداهارو میشنیدمحدود سه ماهی بود که اجاره ی اون اتاقی که توش زندگی میکردم رو نداده بودم..
اگه صاحبش که یه الفای پیر و عوضی بود منو میدید قطعا به جای اجاره منو میکرد..
فقط به ماشینا خیره شدماون کت کوچولو تویجیبم خوابش برد..ولی من انگار خواب نداشتم.
از طرفی هم نمیتونستم خونه ی دوستام برم..همه ی اونا الفا داشتن که مراقبشون بود و موقع هیت بودن,بدن درد,یا وقتایی که گریه میکنن کنارشون بود ..قانون اونا اینطوری بود که وقتی امگا مطیع یه الفا میشه باید با دوستاش قطع ارتباط کنه..
البته من اگه یه الفا هم داشتم بازم دوستی نداشتم که دلش برام تنگ بشه..
رقت انگیز بود..خیلی..چشمام رو همون کنار جاده بستم و توی حالت نشسته که زانو هام توی بغلم و یه گربه توی جیبم بود سرم رو به عقب تکیه دادم و نفس کشیدم..
کنار جاده خوابیدن یکی از خطرناک ترین کارا ولی من کله شق بودم..
#پرش زمان
با روشن شدن هوا از خواب پریدم..دیگه ماشین توی جاده تردد نداشت و هنوز همونجا نشسته بودم..نگاهی به جیبم انداختم..
گربه دیگه نبود..
از سر جام بلند شدم و دوباره به سمت کمپانی رفتم..با اینکه نمیدونستم ساعت چنده!..
_____
رسیدم کمپانی..خداروشکر میکردم که لباسم مثل ادم بود و تمیز بود..همه اومده بودن ولی هیونجین هنوز نه..دوباره پشت همون میز نشسته بودم..تنم از اینکه روی اسفالت سفت نشسته بودم درد میکرد..احساس کوفتگی داشتم..
ناگهان از پنجره ی کنار دفترم دیدم که ماشین هوانگ پارک شد و پیاده شد..
دوباره به دیدنش حتی از پنجره ام لرزم گرفت..
یاد دیشب داشت مغزمو میسوزوند..
با همون قدمای متکبرش اومد داخل و سلام مختصری با کارمندا کرد و مستقیم رفت داخل دفترش..
من گوشیمو میخواستم..کوله م رو میخواستم..
بلخره بعد از نیم ساعت مصمم شدم برم اتاقش..
اروم در اتاقش رو زدم..قلبم مثل جوجه های ماشینی تند تند میزد و قفسه ی سینه ام گرم شده بود
YOU ARE READING
Hyunlix«Darker than your eyes»
Werewolf~رمانی با طعم اسمات~ لی فلیکس امگای ظریف که توی دنیای الفا های خشن گیر افتاده و همیشه مورد ازار قرار میگیره.. اما با قبول شرط هیونجین زندگیش کمی تغییر میکنه.. _____________________________________ فلیکس برای کار کردن مجبور شد به کمپانی(رز ابی)بره ت...