_________
هیونجین بلخره کارش رو تموم کرد..
ساعت حدودا هشت شب بودسریع کت ش رو برداشت
قبل از اینکه بره خونه باید میرفت کافه گربه و یکی از اون ارزو های فلیکسشو میخریدبه معروف ترین کافه گربه ی سطخ شهر رسید
چند بار با اسرار فلیکس اومده بود ولی راضی نشده بود بخرهبعد از راهنمایی مسئول گربه ها یکیشونو انتخاب کرد
همون گربه ی سفید نارنجی که چشمای مشکی و درشتی داشت
درست مثل چشمای پسرکشبعد از انجام کارای به سرپرستی گرفتنش داخل یه قفس ابی رنگ گذاشتش و روی صندلی عقب ماشین گذاشت..
فکر میکرد که فلیکس با دیدنش ذوق مرگ میشه..
ولی نمیدونست زیادی دیر کرده..مثل همیشهمشغول رانندگی بود
چند با به گوشی فلیکس زنگ زد ولی جوابی دریافت نکردبلخره رسید
اولین کاری که کرد ماشین رو پارک کرد و گربه رو از قفل درورد و توی بغلش گرفت و در رو باز کرد.
همونطور که از پله های راهرو بالا میرفت اروم خندیدگربه خیلی کیوت و اروم بود و میو میو نمیکرد..همونطوری دست هیونجینو چسبیده بود..
هیونجین در رو باز کرد و منتظر بود جوجه ش مثل همیشه برای استقبالش بیاد و از اون بوسای گرمش بهش بده..ولی خبری نشد..
درحالی که داخل رفت نگاهی به اطراف کرد و ابرویی بالا داد..فلیکس نبود..
گربه رو زمین گذاشت..گربه به محض ول شدن رفت سمت کوسن مبل و مشغول بازی باهاش شد
+فلیکسا..کجایی توله...
همونطور که بلند گفت اول اشپزخونه رو چک کرد و بعد سرویس بهداشتی و بعدش اتاق مشترکشون..
کم کم داشت نگران میشد
اخرین امیدش اتاق خود فلیکس بود..
اروم در رو باز کرد ولی وقتی دید امگاش نیست دستاش یخ کرد..اخمی بین ابرو های بدون قوس ش خونه کرد..
در رو محکم کوبید و همونطور که عصبی و نگران از پله پایین میومد نگاهی به حیاط ویلا انداخت..
نبود که نبود!میدونست گاهی ممکنه فلیکس بخاطر کلاسای اضافه ش دیر کنه..ولی نه تا این حد..
قلبش از شدت ضربان مچاله شده بود و مثل سیرو سرکه میجوشید..
میدونست که کاسه ای زیر نیم کاسه س..سریع با تنها گذاشتن گربه سمت ماشین رفت و با تموم سرعت سمت سمت مدرسه ی فلیکس روند..
بلخره که رسید با توپ پر در زد
سرایدار در رو باز کرد و با لحجه ی اسپانیایی غلیظ به سختی گفت
+چه خبره..درو شکوندی..
هیونجین خفه شویی زیر لب زمزمه کرد و با تنه ای که به سرایدار زد سریع وارد مدرسه شد
YOU ARE READING
Hyunlix«Darker than your eyes»
Werewolf~رمانی با طعم اسمات~ لی فلیکس امگای ظریف که توی دنیای الفا های خشن گیر افتاده و همیشه مورد ازار قرار میگیره.. اما با قبول شرط هیونجین زندگیش کمی تغییر میکنه.. _____________________________________ فلیکس برای کار کردن مجبور شد به کمپانی(رز ابی)بره ت...