لینو همونطور خونسرد به پسرکی که انگشتای ظریف ش رو توی اون چشمای مصنوعی پیوند خورده فرو میکرد نگاه کرد
البته تقصیر خود لینو هم بود..یا باید بهش ارامبخش تزریق میکرد یا باید از اون چشم بندای فلزی براش میذاشت..
پسر بعد خردو خمیر کردن چشمای جدیده سرشو بالا گرفت و با کاسه ی خالی چشماش به لینو خیره شد..
درسته دیگه چشمی نداشت ولی احساس میکرد به عمق روحش خیره شده..لینو انگار داشت سینمایی نگاه میکرد..
واکنشای پسر رو با دقت نگاه میکرد
بدون اینکه کسی از مسئول های کار رو خبر کنه یا اون هاله ی شوک توی قفس رو روشن کنه..پسرک به هر دری میزد تا بیاد بیرون..
خون صورتش رو خیس کرده بود..
لینو اروم چمپاتمبه زد و با لبخند از پشت شیشه همونطور که نوک ناخنش رو حرکت داد روی شیشه و صدا ایجاد کرد گفت
+گربه کوچولو..اخه چرا زحمتای منو هدر دادی..میدونست پسر داره صداش رو میشنوه
پسر سریع جهید روی شیشه و رد انگشت لینو رو از اونطرف اون شیشه ی سفت و فاکی دنبال کرد..درسته نمیدید ولی صداها دیوونه ش میکرد..
همونطور که مثل یه ادم گیج دستاشو روی شیشه میکوبید لینو اسلحه ش رو از پشت اون قسمت چرمی کمربندش درورد و از اون روزنه ی هوایی تنفس چهار بار داخل شلیک کرد که هر چهار بار به سینه ی پسرک خورد که بلخره با رفتن کل خون بدنش اروم گرفت..
گناه اون پسر فقط خواستن چشمای خودش بود..نه گربه..
لینو دستی روی شیشه کشید و با کمالگرایی زیاد زمزمه کرد
+بعضیا واقعا لیاقت توجه من رو ندارن..همونطور که بلند شد اسلحه ش رو دوباره پر کمرش گذاشت و قدم زد تا گربه ی مورد علاقه ش رو ببینه..
جینیو..همون پسر مو نارنجی نوزده ساله که یه امگا بود.. هفت ماه از پیوند چشماش و درس دادن بهش به عنوان یه گربه گذشته..
اون مطیع ترین گربه ی لینو بود..یه جورایی فیوریت ش
از وقتی اونو برای خودش برداشت دیگه پدر مادرش ندیدنش..
به اخرین قفس رسید..این یکی فلزی بود و بزرگتر از قفسای دیگه..
جینیو دیگه یادش رفته بود یه ادمه..داخل قفس رفت و جینیو با محض شنیدن صدای قدم هاش روی چهاردستو پا نزدیکش شد و صورتش رو به زانوی لینو مالید..
همونطور که لینو در قفس رو پشت سرش پست خندید و موهای مخملی و نارنجی جینیو رو اروم نوازش کرد
گفت
+پسر خوب..ببخشید..یه کم واسه ی دیدنت دیر کردم..ولی بلخره اومدم..پسرک اروم میو میو کرد و روی زانو هاش نشست..
هیچ جارو نمیدید..چون دیگه چشم انسان رو نداشت..
YOU ARE READING
Hyunlix«Darker than your eyes»
Werewolf~رمانی با طعم اسمات~ لی فلیکس امگای ظریف که توی دنیای الفا های خشن گیر افتاده و همیشه مورد ازار قرار میگیره.. اما با قبول شرط هیونجین زندگیش کمی تغییر میکنه.. _____________________________________ فلیکس برای کار کردن مجبور شد به کمپانی(رز ابی)بره ت...